دفاع مقدس
باز، صبح آمد و من غرق نشاطم؛ یک روز دگر با شِکَرِ یاد شما چای بنوشم... 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
💠 دست خدا بر سر رزمندگان 🌷در جبهه مهران در واحد تدارکات مشغول خدمت بودم و بردن مواد مورد نیاز و وسایل خط مقدم به عهده ما بود. یک روز تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم. از ما درخواست آب کردند.... 🌷کمی پائین تر از سنگر خودمان مقر کسانی که مسؤول آبرسانی بودند، قرار داشت. خود را به آنجا رسانده، بعد از سلام و احوالپرسی گفتم آب برای خط ببرید. مشاهده کردم آنان بر خلاف روزهای دیگر بیرون از سنگر نشسته، مشغول خوردن صبحانه هستند. 🌷....پرسیدم: چرا اینجا نشسته اید؟ گفتند: دلمان گرفته بود، زدیم بیرون. من با گفتن: خوش باشید به طرف سنگر خودمان برگشتم. هنوز یک ربع ساعت از آن جریان نگذشته بود که یک دفعه (در حالی که مشغول نوشیدن چای بودم) صدای انفجار شنیدم. 🌷کمی بعد، بیرون از سنگر آمده، به اطراف نگاه کردم. دیدم از آبرسانی غبار عجیبی بلند شده است. فوری دوان دوان به طرف آنها رفتم. دیدم تمامی آنها دارند خدا را شکر می کنند. تا مرا دیدند، خندیدند. گفتم: چه شده است؟ گفتند: توپ فرانسوی سنگر را زیرو رو کرده است. 🌷گویا آن روز به نیروها الهام شده بود که برای صرف صبحانه همگی به بیرون از سنگر بیایند. ─ (راوى: شهید سید حسن فرحناک، او در تاریخ ٦٦/١٢/٢٨ درمنطقه مریوان به شهادت رسید) 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳" https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است