🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🍃🌸 🍃🌸من باید مثل سرباز در خط زندگی کنم روزی یک نامه مهم رمزی از قرارگاه رده بالاتر به لشکر ابلاغ شد. یادم می آید تیرماه بود وساعت ۳بعدازظهر. گرمای طاقت فرسا همه جا را فراگرفته بود واگر به دشت مقابل نگاه میکردی امواج متحرک حرارات را که از شن های تفتیده بلند میشد براحتی می توانستی ببینی و می توانم بگویم که از شدت گرما نیروهای ایرانی وعراقی دست از جنگ کشیده بودند. در چنین شرایطی نامه را برداشتم وبه طرف کانکس فرماندهی رفتم با خودم می گفتم «درمدتی درداخل کانکس فرماندهی می روم با توجه به اینکه آنجا کولر گازی دارد لحظاتی از دست گرما فرار خواهم کرد» وبا این نیت تقه ای به در کانکس زدم، جوابی نیامد با خودم گفتم شاید «جناب نیاکی بخاطر خستگی های دیشب که تا نزدیکی های صبح در منطقه بود استراحت می کنند» تصمیم گرفتم که به سنگر خود برگشته وساعتی منتظر بمانم . ناگهان صدای جناب نیاکی درفضا پیچید سرکارمحبی کاری داشتی؟ ووقتی به دنبال صدا گشتم درعین ناباوری جناب نیاکی را دیدم که پتویی در سایه کانکس انداخته بود وروی شنهای داغ پرونده ها را مطالعه میکند. البته با همان عینک همیشگی با قاب سیاه رنگ و رنگ ورو رفته. با تعجب گفتم جناب سرهنگ چرا اینجا نشسته اید؟چرا در کانکس استراحت نمی کنید؟ ایشان صادقانه گفتند: «من باید مثل سرباز در خط که حکم فرزند مرا دارد زندگی کنم.» .... 🌷 @Dehghan_amiri20 🌷