لستُ خائف مما هو آتٍ عرفت أيامٍ بثقل الجبال على صدري، ومازلت أتنفس. «نگرانِ روزایی که قراره بیاد نیستم یه روزایی‌ رو یادمه که مثل کوه رویِ سینه‌م سنگینی می‌کردن، و من هنوز نفس می‌کشم!»