علمدار از جایم بلند می‌شوم وقت آن شده است که از شما چیزی بنویسم. چشمانم را می‌بندم. اشکِ حلقه زده در چشمانم از لا به لای پلک‌ها، بر گونه‌ام سُر می‌خورد. تا قبل از ساعت یک و بیست دقیقه‌ی بامداد سیزدهم دی ماه سال ۹۸ از شما چه می‌دانستم؟! دانسته‌هایم را زیر و رو می‌کنم. تمام دانسته‌هایم از شما در یک کلمه خلاصه می‌شود، امنیت! هر جا که نام شما تیتر اخبار آن روزها بود، کلمه‌ی امنیت در سرتاسر آن موج می‌زد. آن آرامش محض، آن اطمینانی که از چشمان شما بر قلب‌ها سرازیر می‌شد، آنچنان امنیتی را به ارمغان می‌آورد که قابل وصف نیست. حتما تمام علمدارها این گونه‌اند. عباس هم وقتی بود، امنیت در تمام خیمه‌ها پا بر جا بود. دخترانِ کربلا شب‌ها با یادآوری اینکه هنوز عمو عباس هست و علمش، چشمانشان را در آرامشی محض به روی شب می‌بستند. عباس که بود دل زینب هم قرص و محکم بود. عباس که بود حسین نیز خیالش راحت بود. علمدار کربلا، نوید امنیت و آرامش بود. علمدار ما نیز. علمدار کربلا عباس که رفت. خیمه‌ها سوخت. حسین شهید شد. زینب اسیر. دختران آواره. علمدار ما هم که رفت. فکر و خیال دخترانمان غارت شد. خیمه‌های عزایمان را به آتش کشیدند. عفت و حیای دخترانمان را ربودند. تو نبودی حاج قاسم حریم حرم‌هایمان با خون شهدا گلگون شد. حالا که تو به آسمان رسیدی حالا که امام حسین را دیدی به سیدالشهداء بگو این کشور دیگر علمدار ندارد، دریابشان. ✍🏻 زهرا کبیری پور @Delneveshteeee