ماجرای گعده و خبرگزاری
ماجرا از آنجا شروع شد که دو نفر از عزیزان تحریریه در ذیل یادداشتی با محوریت مسجد، تلویحا اشارهای به کافه رفتنِ دو نفرهی خود و گپ و گفتشان کرده بودند... و خوب این موضوع دلِ اعضای تحریریه را قلقلک داده بود لذا در یک عملیات انتحاری از مدیر تحریریه که از قضا یکی از همان دو نفرِ خاطی بود، تقاضا نمودند که آقا پس ما چی؟!
ایشان که مثل همیشه دست به اسلحه بودند، فرمودند: چرا که نه! بفرمایید درخدمت باشیم... یک به یکِ حسرت خورندگان خودی نشان داده و گفتن من من...
آمار که بالا رفت، موضوع جدیتر شد و از ما قول گرفته شد که برای چهارشنبه وقت خود را خالی کنیم... ما نیز خالی نمودیم... اما از کجا و چگونه و چطورش هیچ اطلاعی نداشتیم!
تا اینکه چند روز بعد پیامی ارسال شد با این محتوا که قرار است جمعی از بانوان تحریریهی مجتهده امین در خبرگزاری حوزه به میزبانی آقای صدرایی دور هم جمع شده و گل گفته و گل بشنوند.
خوب اسم خبرگزاری که آمد، اولین چیزی که به ذهن متبادر شد، یک جلسهی رسمی و خشک بود، اما از آنجا که هرچه از دوست رسد نیکوست، جمعی از خواهران اعلام حضور کردند و جمعی از خواهران ساکن قم ابراز حسرت کرده و مانند خواهران شهرستانی به دستهی حسرت خورندگان گِرویدند.
روز موعود فرا رسید و از تعداد افرادی که اعلام حضور کرده بودند تنها سه نفر سر وقت و یک نفر با تأخیر شرکت کردند که با مدیر مجموعا شدیم پنج نفر.
ابتدای جلسه که چهارنفری بودیم کمی گل گفته و گل شنیدیم و به یک یادداشت بسیار زیبا گوش جان سپردیم! و در حضور آقای رکوردر قلمیِ مشکی که روی میز جا خوش کرده بود به نقد و بررسی آن پرداختیم و در ادامه گوشِ جان سپردیم به یک نوشتهی طنز بسیار زیبا و وزین که برکت فراوانی در پی داشت. چون در اثنای خوانش آن، نفر پنجم گروه شرفِ حضور یافتن و در اثناتر جناب آقای صدرایی تشریففرما شده و بسی حسرت خوردند که چرا از اول یادداشت را نبودند. البته ما خیالشان را راحت کرده و گفتیم نگران نباشید عصر دود که نیست! فیالفور در ایتا برایتان ارسال میکنیم.
ایشان از این دیدار ابراز خرسندی نموده و بسیار از این گردهمایی استقبال کردند و از حضار خواستند که به معرفی خود بپردازند.
خانم مدیر شروع به معرفی خودشان کردند که در اثنای آن آقای علیزاده نامی نیز به جمع ما پیوستند که ما در ادامه متوجه شدیم، ایشان از یادداشت نویسان تراز هستند...
ادامهی معرفی دوستان با مشایعت آقای عکاس که از زمین و زمان عکس میگرفتند و آقای رکوردر که همه را ضبط میکردند و حضور مدیر عصر زنان ادامه داشت که ناگهان خبر رسید که آقای صدرایی باید این جلسه را ترک کرده و به جلسهی دیگری بروند.
ایشان در پایان اضافه کردند که چون اینجا متعلق به حوزه است خانهی دوم شما خواهران طلبه بوده و شما هر وقت که دوست داشتید میتوانید با هماهنگی قبلی تشریف بیاورید و از محیط اینجا برای گعدههای خود استفاده کنید و در پایانتر نیز به هرکدام از ما دفترچهی یادداشتی با آرم بزرگ خبرگزاری! اهدا کردند.
ولی آیا جلسه در اینجا پایان یافت خیر...
بعداز بدرقهی آقای صدرایی و علیزاده و آقای عکاس، عذر آقای رکوردر را نیز خواسته و به گفتگو و یادداشت خوانی خود ادامه دادیم و خطاب به مدیر محترم فرمودیم آیا آن قراری که شما رفتید و شعلهی این قرار را روشن کرده بود نیز اینگونه بود!!؟
ایشان فرمودند خیر
لذا ما نیز فرمودیم باید ما را به مکان مورد نظر در آن یادداشت که ختم به اینجا شد ببرید... و جای دوستان خالی بعد از اقامهی نماز جماعت در قسمت حسینیهی مسجد (ذکر شده در یادداشت دوستان) که ثواب کمتری داشت! به کافهی مذکور رفته و آنجا را با حضورمان مزین نمودیم و کافه را به خواندن یادداشت و شعر زیبا مهمان کرده و بعد از خالی کردن مقادیری از جیب مدیر عزیز تحریریه مکان را به مقصد خانههایمان ترک کردیم.
خلاصه که جای تمام آنهایی که گفته بودند میآیند اما نیامدند و جای حسرت خورندگان خالی...
اما در پایان ذکر چند نکته را الزامی میدانم:
با حضور آن آقای رکوردر که از ابتدای جلسه با ما بود و آقای عکاسی که ما را همراهی میکرد، منتشر شدن چنین خبر کوتاهی از خبرگزاری بعید مینمود.
آن همه عکس گرفته شد ولی در اطلاعرسانی خبرگزاری اثری از آقای صدرایی وجود ندارد و گویی ما خواهران آنطور که در تصاویر منعکس شده است شیک و اتو کشیده نشسته و با یک فرد خیالی در حال گفتگو هستیم.حضور ایشان در جلسه به قدری کوتاه بود که از عزیزان شش نفرهی حاضر در گروه دو نفر حتی نتوانستند خود را معرفی کنند...!
✍🏻
زهرا کبیری پور
پانوشت: طنز درون یادداشت انتخاب نویسنده است.
#خبرگزاری
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
@Delneveshteeee