دختر آستانه سال هشتاد و یک از طرف بسیج دانش‌آموزی قسمت شد که اردوی راهیان نور شرکت کنم. اولین باری بود که به مناطق جنگی می‌رفتم و این موضوع من را خیلی هیجان زده کرده بود. از اکثر مناطق عملیاتی دیدن کردیم، از هویزه، دوکوهه، فکه، خرمشهر و... اما بیشترین جایی که من را تحت‌تأثیر قرار داد، سه راه شهدا در شلمچه بود، همه دور یک گودالی که پایینَش ابزار و آلات جنگی‌ِ زنگ‌زده و رنگ و رو رفته جمع شده بود، نشسته بودیم، من لبِ گودال بودم و در ذهن خیال‌بافم داشتم تصور می‌کردم که چه کسانی اینجا شهید شدن و اینجا چه اتفاقاتی افتاده؟!... که ناگهان مثل اینکه سوار سُرسُره شده باشم لیز خوردم و به پایین گودال افتادم. ولوِله‌ایی دور گودال به پا شد، صداهای مختلفی را می‌شنیدم که می‌گفتن از جایت تکان نخر، اینجا پاک‌سازی نشده... و دنبال طنابی می‌گشتند تا من را از گودالی که دورش را شِن‌ اِحاطه کرده بود خارج کنند، تا آن بالایی‌ها مشغول طراحی عملیات خروج من از گودال بودند، من داشتم به شهادت و اینکه چقدر الان نزدیکَش هستم فکر می‌کردم، تصور اینکه یکی از مین‌ها عمل می‌کرد و هر تکه از بدن من جایی پرت می‌شد، بیشتر از اینکه مضطربم کند، حالم را خوب می‌کرد، اینکه زیر اعلامیه‌ی ترحیمم می‌نوشتند دانش‌آموز شهیده یک حس غرور و شعفی را در من ایجاد می‌کرد. در همین افکار غوطه‌ور بودم که یک صدای بَمی گفت دخترِ آستانه! سر چفیه را بگیر و من تازه آن موقع متوجه شدم که در نبود طناب با چفیه‌های به هم گره زده شده، طنابی برای بالا آوردن من درست شده بود. به هر زحمتی بود من را بالا کشیدن و مسئول اردو را از آن استرس جان‌فرسا نجات دادند، وقتی بالا رسیدم از آن آقا پرسیدم، چرا گفتید دختر آستانه؟! با لبخندی گفت: چون در آستانه‌ی شهادت بودی و من همان روز فهمیدم که ما فوقِ فوقش به آستانه‌ی شهادت برسیم نه شهادت... شهادت هنر مردان خداست و به قول سردار دلها باید شهید باشی تا شهید شوی... شهید سِرّ الهی را دریافته و به وصال معبود در همین حیات فانی رسیده است. اینکه غرق در زندگی پر طمطراق دنیا باشی و توقع شهادت داشته باشی، خیال باطلی است... شهید در همین حیات فانی در پی آخرت است و بیشتر از آنکه به خودش بیاندیشد در پی حل مشکلات دیگران است. اللهم ارزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک ✍🏻 زهرا کبیری پور -----------❀❀✿❀❀--------- @Delneveshteeee