امشبی را... شب عاشورا، شب سنگینی است شبی که قرار است غربال اتفاق بیافتد شبی که نور خیمه کم می‌شود تا هرکس خواست برود شبی که امام با یارانش اتمام حجت می‌کند، باید شب عجیبی باشد، شبی که می‌دانی روز بعدش در آغوش خداوند خواهی بود و رستگار خواهی شد شب عاشورا شبی است که زینب کنج خیمه نشسته است و به عصر فردا می‌اندیشد، عصری که قرار است دیگر برادرهایش نباشند، فرزندانش هم شاید عمه‌جان کنج خرابه دارد به خداوند التماس می‌کند که آن جمله‌ی لایوم کیومک یااباعبداللهی که شنیده است، حقیقت نداشته باشد امشب همان آخرین شبی است که رقیه بابا دارد امشب شبی است که رباب برای آخرین بار علی‌اصغر را به سینه‌اش چسبانده و با او وداع می‌کند امشب غوغایی در دلهای یاران برپاست غوغایی وصف نشدنی لذتی شیرین همراه با کمی دلهره که تا به حال تجربه نکرده‌اند شب عاشورا، شب قدر است، باید نشست و تا صبح به چشم‌ها التماس کرد که برای حسین و غم عزیزش ببارند شب سنگینی است امشب، خدا رحم کند... ✍🏻 زهرا کبیری پور @Delneveshteeee