. غزلے از حرمت ساخته‌ام با «مثلا» گرچه خاک است روے قبر تو ؛ اما مثلا ... گنبدِ زرد تو خورشید شده می‌تابد نور می‌گیرد از آن ؛ گنبدِ خضرا مثلا چه ضریحے شده ڪارِ هنرِ فرشچیان ! جنسِ هر پنجره‌اش هست ، مُطلّا مثلا چقدَر پارچه‌ے سبز ، گره خورده به آن می‌ڪنے باز ، تمام گره‌ها را مثلا خادمانت همه دورِ سرمان می‌گردند ما عزیزیم ، در این صحنِ مُعلّا مثلا تشنه‌ها مست شوند از مِیِ سقاخانه ساقیِ میڪده هم «حضرت سقا» مثلا هیئتے شڪل گرفته‌ست ، میان حرمت نام هیئت شده «یا حضرت زهرا» مثلا روضه‌خوانے وسطِ صحن ، حڪایت می‌خواند قصه‌ے ڪوچه‌اے از شهر تو ؛ حالا مثلا ... مادرے با پسرش رد شده از آن ؛ اما ... هیچ ڪس راه نبسته‌ست بر آنها مثلا دست نامردِ ڪسے هم وسط ڪوچه نبود چادرے خاک نخورده‌ست ، در آنجا مثلا مادرِ قصه‌ے ما رفت ، صحیح و سالم وَ نپوشاند ، رخ از دیده‌ے مولا مثلا بعدِ مجلس همه رفتند ، زیارت ڪردند تربتِ حضرت زهرا شده پیدا مثلا ... 👉 @Do_KhatRoze 📜