دختران نظامی
وقت افطار که در اُوجِ عطش بی حالم صحنه ای در نَظرم می رسد و می نالم ظهر گرما وُ بیابان وُ تنِ غرقِ به خون یادِ خشکیِ لبِ مردِ تهِ گودالم