✿‍✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿‍ داســتــان مـعـنــوی ✧✾════✾✰✾════✾✧ روزی جمعی از اشرار اصفهان که مرتکب هرگونه خلافی شده بودند تصمیم می‌گیرند کار جدید و سرگرمی تازه‌ای برای آن روز خود بسازند پس از مشورت با یکدیگر به این فکر می‌افتند که یک نفر روحانی را پیدا کرده و سر به سر او گذاشته و به اصطلاح خودشان تفریحی بکنند به همین خاطر در خیابان و کوچه به دنبال یک روحانی می‌گردند که از قضا چشم آنان به عارف بالله و سالک الی الله مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد بیدآبادی ره می‌افتد که در حال گذر بودند گروه اراذل و اوباش به محض دیدن این عالم گرانقدر نزد ایشان رفته و دست آقا را می‌بوسند و از ایشان تقاضا می‌کنند که جهت ایراد خطبه عقد به منزلی در همان حوالی بروند و دو جوان را از تجرد درآورند ایشان نگاهی به قیافه شیطان زده آنان نمود و در هیچ کدام اثری از صلاح و سداد نمی‌بینند ولی با خود می‌اندیشند که شاید حکمتی در آن کار باشد به همین دلیل دعوت را قبول نموده و به همراه آنان به یکی از محله‌های اصفهان می‌روند سرانجام به خانه‌ای می‌رسند و آنان از ایشان دعوت می‌کنند که به آن مکان وارد شوند به محض ورود ایشان زنی سربرهنه و با لباس نامناسب و صد قلم آرایش صورت از اتاق بیرون آمده و خطاب به مرحوم حضرت آیت الله بیدآبادی می‌گوید: به به! حاج آقا خوش آمدی صفا آوردی!! ایشان متوجه قضایا می‌شوند و قصد مراجعت می‌کنند که جمع اوباش جلوی ایشان را گرفته و می‌گویند: چاره ای نداری جز اینکه امروز را با ما بگذرانی آن عالم سالک در همان زمان متوجه دسیسه آن گروه مزاحم می‌شوند و به ناچار داخل اتاق می‌شوند آن جماعت گمراه به ایشان دستور می‌دهند که در بالای اتاق بنشینند و سپس همان زن که در ابتدا به ایشان خوش آمد گفته بود در حالی که دایره‌ای یا تنبکی به دست داشته وارد اتاق می‌شود و شروع به زدن و رقصیدن نموده و به دور اتاق می‌چرخد جماعت اوباش نیز حلقه وار دور تا دور اتاق نشسته و کف می‌زنند زن مزبور در حال رقص گه گاه به آن عالم ربانی نزدیک شده و در حالی که جسارتی به آن بزرگوار نیز می‌نماید این شعر را خطاب به ایشان خوانده و مکرر می‌گوید: در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را پس از دقایقی که آن گروه گمراه غرق شعف و شادی و سرگرمی خود بودند و ایشان سر به زیر افکنده بودند ناگهان سر بلند کردند و خطاب به آنان می‌فرمایند: تغییر دادم به محض اینکه این دو کلمه از دهان عالم سالک خارج می‌شود آن جماعت به سجده می‌افتند و از رفتار و کردار خود عذرخواهی نموده و بر دست و پای آن ولی الهی بوسه می‌زنند و ایشان نیز حکم توبه بر آنان جاری می‌نماید در ارتباط با این حادثه خود آن بزرگوار فرمودند: در یک لحظه قلب آنان را از تصرف شیطان به سوی خداوند بازگرداندم ↲حکایات عاشقان خدا، جلد اول °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°