داغ دوباره بر دل نازنین شما! گفتند: علیّ بن محمّد می‌خواهد ضدّ حکومت قیام کند. سربازانش را شبانه به خانه‌ی امام هادی علیه‌السّلام روانه کرد. سرزده وارد خانه‌ی امام شدند و به جست و جو پرداختند. امام را دیدند که روی خاک، رو به قبله نشسته‌اند و قرآن می‌خوانند. چیز مشت پرکنی نیافتند و عقده را با حمله به امام علیه‌السّلام گشودند و ایشان را با سر و پای برهنه نزد متوکّل بردند! متوکّل مثل همیشه در دستش جام شراب بود. برخاست و با وقاحت تمام، امام را در کنار خود نشاند و جام شراب را به آن حضرت تعارف کرد!! امام فرمودند: سوگند به خدا، هرگز گوشت و خون من با شراب آمیخته نشده و نخواهد نشد. متوکّل گفت: پس شعری بخوان! امام فرمودند: من در شعر، بهره‌ای اندک دارم. متوکّل گفت: حتماً باید اشعاری بخوانی. امام هادی علیه‌السّلام اشعاری در بی‌ارزشی دنیا خواندند. فطرت متوکّل بیدار شد و پشیمان گشت و گریه کرد. دیگران نیز گریستند. سپس دستور داد امام هادی علیه‌السّلام را با احترام برگردانند. یا صاحب الزمان! این روزها، شمایید و اندوهی دیگر! و چه ناشیانه، گفتیم و نوشتیم از آن مجلس شراب و بی‌حرمتی! بی آن که یادمان باشد این، داغ دوباره‌ای است بر دل نازنین شما! و رسم مروت نیست صاحب عزا را رنجاندن! مولای من! پیراهن مشکی از تن درآرید و لباس ظهور بر تن کنید که چاره‌ی این خاطرات غم‌بار، که عمری همراه‌تان است، فقط ظهور است، ظهور!