اتفاقی در عالم افتاده... اولین سالی بود که ایران موفق شده بود راه کربلا را باز کند... خون شهدا ثمر داده بود... صدام بود... اما دیگر مانع نمی‌شد... خوب خاطرم هست که اما بسیار سختگیرانه بود. مفاتیح و زیارت عاشورا در عراق یافت نمی‌شد! تازه در ایران مفاتیح‌های جامع شیخ عباس قمی در ابعاد کوچک چاپ می‌شد. سنی نداشتم. اما بتازگی یکی خریده بودم و خیلی دوستش داشتم. پدر بزرگم که آن را دید خیلی خوشش آمد. اجازه خواست که با خودش به کربلا ببرد. بحث این بود که کتاب را ورق ورق کنند یا نه. که نکند وسایل را بگردند و کتاب را بگیرند و دور بیندازند! تجربه تلخی از سفر حج داشت... اما گفتند کوچک است و خلاصه کتابم را به امانت بردند. وقتی برگشتند خبری از کتاب نبود. پدر بزرگم گفت مردی عراقی و شیعه با گریه گفته ما از این کتب دعا نداریم. دسترسی نداریم. این کتاب را به من ببخش... پدر بزرگم هم دو دستی تقدیم کرده. بعد که برگشتند، سعی می‌کرد از دل من در بیاورد... با این توضیح که نمی‌دانی چگونه گریه می‌کرد، درخواست می‌کرد... و من غرق خوشحالی بودم که امانتی‌ام در کربلا مانده... یعنی الان مفاتیحم کجاست؟؟... سالها از آن روزها گذشته و هر زمان سیل و شکوه جمعیت و فراوانی زوار از اقصا نقاط جهان و راحتی حرکت به سمت کربلا با ماشین شخصی و بدون ویزا از ایران را که می‌بینم یاد این داستان می‌افتم... و فکر به تغییر روال تاریخ و جهت آن... دو روز پیش هم یک کاروان از راهی کربلا شدند... آیا هنوز معلوم نیست اتفاقی در عالم افتاده؟ معلوم نیست حماسه‌ای شکل گرفته و واقعه‌ای کبیر و جهانی در راه است؟ کجا و چه قدرتی هر سال توانسته بیش از سال قبلش جمعیتی میلیونی و رو به افزایش را از همه عالم یکجا جمع کند!؟ معلوم نیست از دل آلودگی و سیاهی و تباهی جهان، انفجاری از نور در حال وقوع است؟ چنین روزهایی را عراق تجربه کرده که خیلی هم از آن نگذشته. اما امروز در کربلا و نجف چه خبر است و صدام کجاست؟ مکه، مدینه، قبرستان بقیع، فلسطین اشغالی مسجد الاقصی، اروپا، آمریکا، شرق و غرب عالم، تا انتهای افق... اندکی صبر سحر نزدیک است...