📨
#ارسالی_شما
سلام
نوشتن بعضی خاطرات امربه معروف از، ازدست دادن عزیزترین کس آدم هم سختره.
تازه عزیزی از دست دادم خیلی سوختم.
اما جایی بیشتر دلم سوخت 😔😔😔
تو راه برگشت از شمال به قم بودم.
برای زدن بنزین در یکی از مجتمع خدماتی بین راهی توقف کردیم خیلی شلوغ بود.
کشف حجاب متاسفانه در خدمات بین راهی خیلی داغونه. بدون پوشش سر، بولیز شلوار. لباس ساحلی پا لخت و.... 😭😭😭
اما بین همه اینا دونفر بودن 😔😔
چی بگم افتضاح افتضاح اصا شرمم میشه توضیح بدم.
فقط بگم با شلوارک و آستین کوتاه جذب جذب.😔
اونقدر که از دیدن این صحنه جلوی خانوادم شرمگین و ناراحت شدم و سوختم، از فوت عزیزترینم نسوختم.
خدا میدونه چه حالی داشتم😔
چهرشون میخورد خیلی دعوایی باشن واقعا هم ناراحت بودم هم ترس عجیبی تو دلم افتاد که مانع تذکر میشد.
پلاک ماشینشونو برداشتم گزارش دادم.
با مسئول اونجا صحبت کردم ولی هیچ کاری نکردن میگن اینا دعوا راه میندازن و هزار توجیهات الکی.
داشتم میرفتم اما واقعا دلم طاقت نیاورد اول توسل کردم واقعا خیلی تاثیر داره.
همسرم کمی مردد بود که جلو برم یانه
چون بچه بغلم بود میترسید اتفاقی برام بیفته بالخره دلمو سپردم به صاحبش(خدا).
به همسرم گفتم ماشینو کنار ماشینشون نگه داره تا تذکر بدم. وقتی توقف کردم بلند گفتم خانم پوشش تون اصلا مناسب خیابون نیست خانمه رفیقشو نگاه کرد رفیقشم برگشت منو دید اما هیچ کدوم توجهی نکردن.
دیدم توجهی نمیکنن با بچم پیاده شدم به همسرم گفتم تو ماشین منتظر بمونن.
رفتم سمتشون. حالا خودمو برای یه کتک حسابی از طرف اونا آماده کردم.
رفتم جلو اول سلام کردم با هردوشون دست دادم. اسمشونو پرسیدم.
برخلاف تصورم خیلی مودب و مهربون جوابمو دادن.
با هم کمی حرف زدیم گفتم شما مسافرین گفتن آره از دبی اومدیم مسیحی هستیم.
گفتم خیلی خوش اومدین اما میدونین که اولا تو دین مسیحیت هم حجاب هست هم در ایران اول قانون خدا دوم قانون کشوره این پوشش شما اصلا مناسب نه ایران بلکه اروپا هم نیست(خیلی افتضاح بودن واقعا اروپا هم اونطور نمیگردن.)
گفتن خیلی گرمه اذیت میشیم.
ازم پرسیدن شما گرمت نیست چادر میگیری گفتم چرا نیست معلومه گرممه.
اما اول رضایت خدا دوم رعایت حقوق اجتماعی که شمام جز این اجتماع هستین برام الویت داره من این گرمارو تحمل میکنم که به زندگی هم جنس خودم آسیب نرسه ارزش های خودم توسط یه عده گرگ صفت لگد کوب نشه.
جالب بود خیلی موافق حرفم بودن قبول کردن گفتن آره خیلی پسرا اذیتمون میکنن و...
گفتن حتی روسری خریدیم داریم میریم تهران سرمون کنیم شنیدیم خیلی اونجا پلیس گیر میده و...
روسریش نو نشونم دادن گفتن حتما سرمون میکنیم لباسمونم عوض میکنیم.
منم به شوخی بهشون گفتم رعایت کنین مثل بعضی ها نرین جلوتر دوباره درارین☺️
خیلی خندیدن گفتن نه قول میدیم خیلی گرم و ویژه باهم دست دادیم و خداحافظی کردیم.
ولی از دیدن اون صحنه واقعا مریض شدم کاش خدا زودتر فرج آقامون حضرت ولی عصر عج نزدیکتر کنه تا دلای سوختمون ترمیم پیدا کنه.
به ماهم توفیق این واجب فراموش شده رو بده.
واقعا ترسی که تو دل آدم میوفته کار شیطونه تا مارو از انجام این فریضه واجب برگردونه.
ان شاءالله هیچ وقت بی تفاوت نباشیم نسبت به گناهی که اشک امام زمانمون رو در میاره ان شاءالله.
〰〰〰〰〰〰
این چندمین خاطره است که آمرین محترم میگن اولش حس ترس و ... داشتیم ولی رفتیم جلو تجربه کردیم، نتیجهی خوبی هم گرفتیم.
🌹 تجربه هاتونو واسهمون ارسال کنید
@Bi_tafawoti
#فریضتین #تجربه_نگاری
◇ 【به احیاگری بپیوندید 】◇
╭┅───────┅╮
🆔
@EHYAGARI_IR
╰┅───────┅╯