از تاریخ اسلام 🌺 به مناسبت نیمه شعبان ، میلاد با سعادت امام عصر عج تشرف اسماعیل هرقلی/قسمت پنجم (آخرین قسمت)🔻 💥وقتی نام خود را گفتم، مانند اهالی سامرا به من هجوم آورده و لباس هایم را تکه تکه کردند تا این که از حال رفتم. آن مأمور حکومتی نامه ای به بغداد نوشته و ماجرا را به اطلاع مقامات رسانده بود. مردم از گزارش او باخبر شده بودند. 🔸مردم مرا روی دست وارد بغداد کردند. آن قدر شلوغ بود که نزدیک بود مرا بکشند. 🍃مؤید الدین وزیر وقت، کسی را به دنبال سید بن طاووس فرستاد تا صحّت موضوع ثابت شود. سید بلافاصله وارد بغداد شد، وقتی یاران سید بن طاووس، مردم را از اطرافم دور کردند، چشم سید به من افتاد، گفت: تو؟! 🔸گفتم: آری. 💥پای مرا بررسی کرد و چیزی از اثر آن زخم ندید. آن گاه از هوش رفت، ساعتی بعد وقتی کمی حالش بهتر شد، دست مرا گرفت و با هم نزد وزیر رفتیم! 🍃🌸سید در حالی که می گریست به وزیر گفت: این، برادر من، و محبوب ترین مردم در نزد من است. 🔸وزیر ماجرا را از من پرسید، و من همه را تعریف نمودم. آن گاه دستور داد تا همان پزشکانی را که مرا معاینه کرده بودند، حاضر کنند. 💥پزشکان حاضر شدند وگفتند: ما او را معاینه کردیم تنها راه علاج او جراحی بود که منجر به مرگ می شد. 🔹وزیر گفت: اگر پس از جراحی زنده می ماند، چند وقت طول می کشید تا بهبودی کامل یابد؟ 🔸آن ها گفتند: حداقل دو ماه و پس از خوب شدن در محل زخم حفره ای سفید باقی می ماند. 🔹وزیر گفت: چه زمانی او را معاینه کردید؟ 🔸گفتند: حدود ده روز پیش. 🔹آن گاه وزیر به پزشکان گفت: او را دوباره معاینه نمایید، آنان بعد از معاینه دیدند که پایم سالم سالم است، درست مثل پای دیگر. 🔸پس از آن، مرا نزد خلیفه «المستنصر باللَّه» بردند. وقتی او ماجرا را پرسید و من همه آن را بازگو کردم. هزار دینار به من داد و گفت: این را بگیر و مصرف کن! 💥گفتم: من جرأت آن را ندارم که حتّی یک حبّه از تو چیزی بگیرم. 🔸خلیفه گفت: از چه کسی می ترسی؟ 🔹گفتم: از کسی که مرا شفا داد. او فرمود از خلیفه چیزی نگیر! 🔸خلیفه با شنیدن این مطلب گریست. و من او را ترک کردم. شمس الدین فرزند اسماعیل هرقلی می گوید:🔻 💥پس از این تشرّف و شفای بیماری ، حال پدرم دگرگون شد و همیشه در فراق امام علیه السلام غمگین بود، او به بغداد رفت و همان جا اقامت کرد، و هر روز حتّی در سرمای زمستان برای زیارت به سامرا می رفت و باز می گشت. همان سال چهل بار به امید این که بار دیگر جمال دلربای حضرت را ببیند، و بتواند لذّت دیدار یار را به دست آورد به زیارت رفت، ولی توفیق دیدار پیدا نکرد، او از دنیا رفت در حالی که حسرت در دلش باقی ماند، رحمت خدای بر او باد. منبع: بحار الانوار، ج 52، ص 61 - 65. تدوین:س.م.ح.مرکبی