┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
#رویای_صادقه
یک شب خواب دیدم در بهشت زهرا دنبال یک شهید می گردم. فردا صبح وقتی از خواب بیدار شدم، می دونستم خواب دیدم. ولی نمی دونستم چه خوابی بود.
گروهی در فضای مجازی با دوستان دوران مدرسه داشتیم، که زیاد حرف های جالبی نمی زدیم اون روزها اوایل فکر کردن من راجع به تغییرات
روحی بود.
ما دوست طلبه ای داشتیم که داخل گروه بود. از ما پرسید: بچه ها کی اهل کتاب خوندن هست؟ گفتم: من زیاد کتاب می خونم، ولی همشون رمان های عاشقانه است. تصمیم دارم به جای رمان یک سری کتاب های دیگه بخونم.
کتاب سلام بر ابراهیم رو فرستاد داخل گروه. گفتم: این دیگه چیه؟ سلام بر ابراهیم! گفت: خاطرات «شهید ابراهیم هادی» خوابم برگشت! آره دقیقاً شب گذشته داخل بهشت زهرا دنبال یک شهید می گشتم به اسم شهید ابراهیم هادی!
وقتی ماجرای خوابم رو گفتم. بچه ها واکنش نشون دادن که مگه می شه گفتم: بچه ها باور کنید درسته من مزارشون رو پیدا نکردم، فقط خوابم در همین حد بود. خیلی هم جو سازی نکنید.
یکی از بچه ها نوشت می دونی چرا مزارش رو پیدا نکردی؟! چون مفقودالاثره...
اشک بود و اشک که از چشمام میومد. چطوری این اتفاق افتاد؟ دوست طلبه ام زنگ زد. اون طرف خط، صدای گریه دوستم میومد این طرف گریه ی من.
گفت: چند روزه قصد داشتم کتاب رو بفرستم، دنبال یک موقعیت مناسب می گشتم تا این که توسل کردم به شهید ابراهیم. گفتم: داداش خودت یه کاری بکن که وقتی کتاب رو می فرستم تو همچین گروهی، همه حاضر بشن بخونن. اون روز تمام بچه ها گفتن کتاب رو حتماً می خونیم.
دوستی من و برادری های ابراهیم در حق من هر روز، و هر روز ادامه داره. من همچنان روزهای سخت تغییر کردن رو پشت سر می گذارم و از همه شما عزیزان می خواهم که برای من دعا کنید.
«اجر همگی با صاحب الزمان»
❁═══┅┄
🕊
@Ebrahimedelha_ir 🕊
❁═══┅┄