•═┄•※☘🌺☘※•┄═• چند بار ساواک دستگیرش کرد. یک بار، بد جوری شکنجه اش داده بودند. روزی که آزادش کردند وقتی می خواست برود حمام دیدم زیر پیراهنش پر از لکه های خشک شده ی خون است, اثر تازیانه ها بعدا فهمیدم بینی اش را هم شکسته اند. خودش یک کلام راجع به بلاهایی که سرش در آورده بودند چیزی نگفت. هر وقت مادر می گفت: این از خدا بی خبرها چی به روزت آوردن؟ می گفت: هیچی مادر. بینی اش را هم از خونهای شده ای که هر روز صبح روی بالشش می دیدیم فهمیدیم شکسته. خودش می گفت: این خونا مال اینه که توی زندان سرما خوردم. اثرات آن شکستگی بینی , تا آخر عمر همراهش بود. مثل اینکه یک بار عملش کردند, ولی باز هم از تبعاتی مثل تنگی نفس رنج می برد. ................................ کانال ما ⬇ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊