|شبی در جنگلِ نفرین شده👻 به نظرتون چه اتفاقی برای افتاده؟! وقتی درو باز میکنه وارد یه اتاقی میشه که تهش پیدا نیس و جای بسیار وسیع و ترسناکیه isfp میترسه و به ای اس تی پی میگه برگردیم ولی ای اس تی پی کنجکاویش اجازه نمیده و میگه نه . دوتایی تا یه جایی پیش میرن که یه نور قرمز نظر ای لس تی پی رو جلب میکنه نزدیک نور میشه و میبینه که نور از نگین یه انگشتر منع***میشه براش خیلی جالب بوده و میخواسته اون انگشتر رو دستش کنه ولی آی اس اف پی میگه این کا رو نکن و امکان داره عواقب بدی داشته باشه ولی ای اس تی پی به حرفش گوش نمیده و اونو دستش میکنه و ناگهان قدرت عجیبی به بدنش منتقل میشه در همین حین آی اس اف پی برگه ای که روی زمین هس رو بر میداره و با ترس میخونه روش نوشته کسی که این انگشتر رو دستش کنه تبدیل به الهیه شرارات و بدی ها میشه آی اس اف پی بعد از خوندن این برگه از ترس پا به فرار میزاره ولی خیل دیر شده ای اس تی پی جلوشو میگره ،چماش قرمز خون شده و میخواد جان آی اس اف پی رو بگیره ولی آی اس اف پی با زیرکی از سوراخی که کنارش بود رد میشه و خیلی نگران این موضوع میشه چون میترسید ای اس تی پی بیاد و همه ی دوستاشو بکشه یا به بردگی بگیره ولی از یه جهت میترسید به دوستاش بگه چون شاید اونها قصد جان ای اس تی پی رو میکردن و اون نمیخواست که اون بمیره و میخواست که اونو خوب کنه و طلسم انگشتر رو بشکنه ولی نمیدونه که چه شکلی باید این کارو کنه و از کی کمک بگیره. ══════════════ ❀•@Eema_MBTI