#داستان_واره
مادر محسن میدونست بدترین کار اینه که با سرعت یه باز شکاری به مهدکودک بره و محسن رو از اونجا بقاپه و به خونه بیاره😁
حتی وقتی اون خیلی عجله داشت، خودشو موظف می کرد که چند دقیقه ای بنشینه تا محسن اونچه رو انجام داده بود بهش نشون بده☺️ و سپس بازی اخطار زمانی، «ده دقیقه، پنج دقیقه، دو دقیقه» رو که محسن نیاز داشت شروع میکرد⏰
یه بار که مادر با عجله محسن رو برداشت و به داخل ماشین برد، محسن به شدت گریه کرد و جیغ زد، تا جایی که مادر ترسید بلایی سر محسن بیاد😟
حتی وقتی محسن بزرگ تر شده بود بارها پیش میومد که بعد از برگشتن به خونه، مدتی رو بیرون خونه پرسه میزد🤭
به نظر می رسید که محسن برای انتقال به محیطِ جدید نیازمند زمانه❗️
#دریافتگر (p)
#به_روحیات_بچهها_احترام_بگذاریم
#کتاب_nurture_by_nature
══════════════
❀•
@Eema_MBTI