ایما | شخصیت شناسی MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 به قلم: بانو کیو پارت ۵ کلانتر، شروع به حرف زدن کرد: - در ابتدا، ما پرونده خراب‌کار
سناریو جنایی~🩸🔪 به قلم: بانو کیو پارت ۶ حال، موقع اظهار نظر Intp بود: - پس... باید بریم محل‌های خرابکاری رو دوباره ببینیم؛ با نگاهی که خواهرم داشته! قطعا در حال وارسی بوده که چیز مهم‌تری کشف کرده! همه افراد حاضر در اتاق، موافقت کردند. اولین محل، دیوار پر از نقاشی‌های مزخرف بود. نقاشی‌های بی‌معنی و تو در تو... کلانتر، با چشمان ریز شده به نقاشی‌ها نگاه می‌کرد. او بخاطر خواهر هنرمندش Isfp، چیزهایی از نقاشی سرش میشد. چیزی که تا آن موقع فهمیده بود را، می‌ترسید که بر زبان براند. نگاهی زیرچشمی به سه نفر کنارش انداخت. نه، نمی‌خواست بگوید. - هی کلانتر، میدونم یه چیزی فهمیدی؛ ما منتظریم! از دست estj که ناگهانی بر شانه‌اش نشست، هینی کشید. انگار که از قیافه‌اش همه چی را فهمیده بودند... - اینا... اینا... نقاشی‌های... نقاشی‌های خواهرمه! ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI