🔳 🍃🍃... درون سینه ام، یک چشم دیگر پلک وا کرد. و در این چشم، رنگ دیگر داشت. سختی رنگ دیگر داشت. و ، آهنگ دیگر داشت. و با این چشم، من، دیدم. در سینه ی من بود. با من گرم نجوا بود. سرشار از او بود. نه کمبودی برایم بود، نه اندوهی. با این چشم، من، دیدم. با او، این همه اندوه، شیرین است. وبی او، زندگی تار است. و بی او، زندگی پوچ و سیاه و سخت و غمگین است. سرم می رفت. چشمم سخت می جوشید. و ، هم چنان مرغان وحشی بال و پر می زد. و «او»، این مرغ وحشی را صدا می زد. و از جدا می کرد. تا در «بی نهایت» بال بگشاید. در آن جا با سکوت، آواز می خواندند. در آن جا با نگاه، فریاد می کردند. در آن جا زندگی با رنگ دیگر بود، بانگ سپید صبح. اما ، تنها آرزوی این دل آسوده ی من بود ! 📖... گزیده ای از شعر بلند 🖌 استاد ☘️ @EinSadTehran 🌐 Einsadtehran.ir