#آیههای_سبز ۳۵
✅ آغاز راه
مشكل ما در اينجاست كه نمىخواهيم از نعمتهاى دنيا و امكانات آن، چيزى به دست بياوريم و نمىخواهيم با اين مركبها به جايى برويم، وگرنه به نعمتها دلبسته نمىشديم و حساب مىكرديم كه با داشتن و يا از دست دادن با كدامين زودتر مىرسيم؛ كه براى حركت ما دو پاى شكر در هنگام دارايى و صبر در هنگام گرفتارى هست. پس ديگر چه رنجى داريم و چه مرگى داريم. آنجا كه با شكر و صبر مىتوان رفت، آنجا كه اگر از پاى افتادى و ناتوان شدى، تازه با عجز مىتوان رفت، ديگر چه حرفى داريم و چه منطقى داريم. آخر
راه آنجا آغاز مىشود كه ما تمام مىشويم.
مادرم - كه خداى با كرامتش پذيرايش باشد - به من درسى داد، كه فراموشم نمىشود.
محمد پسر اول من مىخواست به دنيا بيايد و اين تجربهى اوّل ما بود.
نصف شب بود كه درد به سراغ مادرش آمد. با داروهايى كه مىشناختم و با گل گاوزبان و تخم شويد كارسازى نمودم، ولى درد زايمان بود و شتاب مىگرفت.
به منزل پدر آمدم. هنوز ساعاتى تا اذان صبح مانده بود. مادرم با چند نفر از بستگان به پذيرايى مادر محمد مشغول شدند و مرا از اطاق تبعيد كرد. من از دور فريادها و نالهها را مىشنيدم و زمان بر من كُند مىگذشت. تجربهى اول من بود. حدود طلوع آفتاب خانم دكتر تشيدى را آورديم. با خيال راحتترى در انتظار تولد نشستيم. فريادها و نالهها زيادتر مىشد، امّا از ولادت خبرى نبود.
مادرم را صدا زدم. من آشفته بودم، ولى او سرخوش. پرسيدم آيا مشكلى هست؟ جواب داد: كار زايمان طبيعى است. گفتم پس چه وقت فارغ مىشود؟! با اين همه ناله كِى كار تمام مىشود؟! خنديد و گفت: تا ناى ناليدن دارد و توان فرياد كشيدن دارد، نمىزايد. آنجا كه درد توانش را گرفت، آن وقت فارغ مىشود...
مدتى گذشت. از ناى افتاده بود و فقط زنجموره بود، كه صداى گريهى محمد بلند شد. و اين درس را فهميدم كه تا ناى ناليدن دارى و تا آنجا كه توان دارى، ولادتى نيست. راه آنجا آغاز مىشود كه تو به پايان مىرسى.
📚 آیههای سبز، صفحه ۸۳
✍ استاد علی صفایی حائری
☘️
@EinSadTehran
🌐
Einsadtehran.ir