‍ 💢رفتار یک مدافع حرم در برابر زن بدکاره موتورش را کنار خیابان نگه‌ داشت و به‌طرف زن بدحجاب رفت! کم مانده بود چشمان علی از حدقه بیرون بزند. اسدالله مقابل زن ایستاد و گفت: خانم ببخشید! شما این‌ وقت شب اینجا کنار خیابون چه کار می‌کنید؟! زن با غمزه نگاهی به سر و وضع اسدالله انداخت و با خنده گفت: دارم کاسبی می‌کنم! منتظر مشتری‌ام... تو و رفیقت مشتری هستید؟ ارزون حساب می‌کنم تا مشتری دائمی شید! صورت اسدالله سرخ شد، گفت: قیمتت چقدره! شبی چقدر کاسبی می‌کنی؟! با این حرف اسدالله نزدیک بود علی سکته کند. عقب‌عقب رفت و افتاد داخل جوی آب! زن گفت: به‌به... برادر شما هم بله! الکی ریش می‌ذاری؟! رد گم کنیه مارمولک؟! حالا چون پسر خوبی بودی و رفتی سر اصل مطلب امشب رو ارزون حساب می‌کنم! صد تومن خیرشو ببینی! اسدالله دست در جیب لباسش کرد و مبلغی پول بیرون آورد، رفت سمت علی و گفت: سی تومن بده! علی داشت قبض روح می‌شد و زبانش بند آمده بود. به‌ سختی گفت: آقااسدالله! جون مادرت ما رو بی‌خیال‌شو! من نون حلال خوردم توی عمرم از این کارها نکردم به امام حسین (ع). اسدالله گفت: «چرا چرت‌ و پرت می‌گی؟ پول‌ داری یا نه؟!» به‌زور پول را از علی گرفت و رفت طرف زن. علی بلند فریاد زد: من راضی نیستم! اسدالله هم گفت: مهم نیست! راضی می‌شی.... اسدالله رفت طرف زن و پول را به او داد و گفت: بفرمایین! صد تومنه، این هم روزی امشب شما! حالا تشریف ببرید منزل، کنار خیابون خطرناکه.... آمد طرف موتور و سوار شد، علی نگاهی به زن انداخت. حال او هم دست‌کمی از حال علی نداشت. هر دوی آن‌ها از کار اسدالله شاخ درآورده بودند. ادامه داستان👇👇