داستان _عبرت_آموز_#تاوان
🌹سرگذشت مهدی ازتهران 🌹
#پارت_دوازده
مریم گفت:نمیشه همینطوری که تا حالا تحمل کردی باز هم تحمل کنی؟؟؟
ناراحت و عصبی گفتم:من زمانی میتونم تحمل کنم که گوشت جلوی گربه نباشه…..مریم ناچار قبول کرد و گفت:تا به حال دست کسی به من نخورده و توی این یه مورد خیلی حساس هستم اما اگه تو واقعا مردش هستی و تا آخر باهام میمونی از این مورد و خط قرمز خودم هم بخاطر تو میگذرم…..فقط بخاطر تو که واقعا عاشقتم و دوستت دارم…..
رو به مریم گفتم:کجا باید بریم؟؟؟من که تهران جایی ندارم….،،،،
مریم گفت:صبر کن بهت خبر میدم…..چون مامان و بابا هر دو مهندس هستند بیشتر وقتها شرکتند و من تقریبا توی خونه تنها هستم…..هر وقت خواهرم کلاس اسب سواری رفت بهت میگم تا بیای خونه ی ما…..
باز رفتم توی فکر و به خودم گفتم:ببین چند نفر رو تا حالا برده خونشون که راهشو هم بلده….
بالاخره اون روز رسید و مریم با ماشین خودش منو رسوند خونشون…..
کسی خونه نبود……گفتم:همسایه ها نبینند….!!؟؟؟
گفت:همانطوری که میبینی منطقه ایی که ما خونه داریم خونه ها همه ویلایی و فاصله ی زیادی داره……در ضمن با ماشین میریم داخل پارکینگ….کسی متوجه نمیشه……
ادامه در پارت بعدی 👇
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir