♥ ⊱╮ღ꧁ ꧂ღ╭⊱ ♥ ≺⊱•
#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ407
بعد از این ماجرا، من دیگه نتونستم اون جو رو تحمل کنم و برای همین گفتم:
-به نظرم برگردیم ویلا، میترسم حسین سرما بخوره!
نوید: اره به نظر منم واسه امشب کافیه!
علی: اره بریم، خیلی خوابم میاد!
همگی تقریبا موافق بودن که برگردیم!
مسیر ساحل تا خونه، حدودا پنج دقیقه پیادهروی بود!
و داشتیم پیاده برمیگشتیم!
تو راه کلی ترانه و علی مسخره بازی دراوردن، و اصلا اون سرما و بادی که میوزید به چشم نمیومد!
سر خیابون ویلا بودیم! و فقط دو دقیقه فاصله داشتیم تا خونه!
منو ترانه هم قدم شدیم و آقایون جلوتر از ما در حال حرکت بودن!
ترانه: نیهان؟!
-جانم؟!
ترانه: به نظرت، نگاههای معراج عجیب نیست؟!
-توام فهمیدی؟!
ترانه: اره، یه جوری بود، نگاهش! میترسم ازش!
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir