♥ ⊱╮ღ꧁ ꧂ღ╭⊱ ♥ ≺⊱• #ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ‌ܠܢ‌ܩܢ بعد از این ماجرا، من دیگه نتونستم اون جو رو تحمل کنم و برای همین گفتم: -به نظرم برگردیم ویلا، میترسم حسین سرما بخوره! نوید: اره به نظر منم واسه امشب کافیه! علی: اره بریم، خیلی خوابم میاد! همگی تقریبا موافق بودن که برگردیم! مسیر ساحل تا خونه، حدودا پنج دقیقه پیاده‌روی بود! و داشتیم پیاده برمیگشتیم! تو راه کلی ترانه و علی مسخره بازی دراوردن، و اصلا اون سرما و بادی که می‌وزید به چشم نمیومد! سر خیابون ویلا بودیم! و فقط دو دقیقه فاصله داشتیم تا خونه! منو ترانه هم قدم شدیم و آقایون جلوتر از ما در حال حرکت بودن! ترانه: نیهان؟! -جانم؟! ترانه: به نظرت، نگاه‌های معراج عجیب نیست؟! -توام فهمیدی؟! ترانه: اره، یه جوری بود، نگاهش! میترسم ازش! 😍😊 @Energyplus_ir