#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #قسمت25
با شنبدن اسم دستکش حالم بد شد چون گاهی که درمورد اونا از حبییب پرسبده بودم جواب سر بالا میداد. با صدای لرزونی گفتم
_:میخوای چیکار کنی ؟ _:میخوام خوب بگردمت. شاید اصلا اشتباه میکنی. تو بد.نت مونده هنوز.لع.نتی آخه میدونی چقدر پو.لش میشد ..بدبختم کردی بدبخت. _:نهه. نههه. خودم دیدم دوتا بستهبود. افتاد تو دستشویی....به جووون آقام نیستن ! حبیب نعره زد ..پس گم.ـشو .گمشووو نبینم اینقدر الان عص.بی هستم که میتونم تیکه پا.رت کنم .مادرم چشم بازاروکور کرده با این زن گرفتنش برام ...زنی که نتونه یه بسته کوچیکو تو خودش جا بده لای دررز دیوار میخوره ! با گریه دویدم تو اتاقم. یه گوشه کز کردم و نشستم _:آخه این چه زندگی بود مادرم برام ساخته بود.حس بدبختی داشت حالمو بددمیکرد. ولی...
ادامه پارت بعدی👎
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir