#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت۵۷
از طرفی سر اون ماجرا با برادرم بحثمون شد و به خاطر اختلاف خونوادگی که پیش اومدمن با خانواده کمی قطع رابطه کردم. برای همین تنهایی مصدع اوقاتتون شدم. .آدم وقیحی نیستم ولی مجبو،رم خودم برای خودم خواستگاری کنم پس جسارت میکنم و میگم که شراره خانوم من شمارو میخوام ! خیلی هم میخوام. اون شبی که دیدمت ..حیا و نجابتت منو اسیر کرد ! ندیدم به عمرم چشمهایی مثل تو که پر باشه از شرم و حیا ! من اون شب شیفته شما شدم. ...فکر کردم خب شاید لحظه ای خوشم اومده چند روز بگذره فراموش میکنم ولی نشد ! نه تنها فراموش نکردم بلکه روزبه روز بی قرار تر شدم. تا اینکه امروز دیگه گفتم میرم دل و به دریا میزنم ..یا جواب بله میگرم ..یا ...باید بله بگیرم ..خودش خندید. پدرمم خندید. _:اینو گفتم تا بدونید من امشب فقط برای گرفتن بله اومدم. ..خب حالا می خوام شما برام حرف بزنید. جوابتون چیه؟ دستهامو محکم بهم مالیدم. .نفس عمیقی کشیدم و با صدای لرزانی گفتم ....
ادامه پارت بعدی👎
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir