باسمه‌تعالی عصری داشتم می رفتم برای خرید، پسرم که روی مبل دراز کشیده بود تا فهمید دارم میرم بیرون گفت: مامان فردا ورزش دارم‌ آقامون گفته حتماً با کفش مناسب بریم. یه جفت کفش ورزشی هم برای من بخر. گفتم پس پاشو حاضر شو خودتم بیا‌. گفت: حال ندارم مامان خودت بگیر دیگه. خریدهامو انجام دادم. یه کفش هم برای پسرم خریدم. وقتی از توی کارتن درش آورد بی اختیار پرتش کرد سمتم و گفت: ماماااان! این چیه آخه؟ صد رحمت به کفش های میرزا نوروز. بعدش هم رفت توی اتاقش. منم کفش رو از کارتن درآوردم. جفت کردم‌ و گذاشتم جلوی در که صبح بپوشه. فقط یه یادداشت نوشتم گذاشتم داخل کفشش. کسی که زحمت انتخاب را نمی کشد، باید تسلیم انتخاب دیگران باشد. https://eitaa.com/Entekhab02_14/4 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷