🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۱
انقلابزدایی از سیاستورزیِ رسمی
🖊مهدی جمشیدی
۱♦️. یکم شهریور، سالگرد شهادت سیّداسدالله لاجوردی – رحمهاللهعلیه- در سال هفتاد و هفت است. به جز خاطرات مهمی که از دوستان و همکاران ایشان به جا مانده، یک وصیّتنامه از ایشان نیز در دست است که اشارات روشنگری دربارۀ حقایق ناگفتۀ انقلاب دارد. به تحلیل بخشهایی از این متن، میپردازیم.
در ابتدا، ایشان مینویسد: «با نام اسلام و در ذی اسلاميّت، شعارهای مردم فريبِ خالی از محتوا، رواج پيدا میکند و آنها که مسئوليّت جلوگيری از انحراف افکار را دارند ساکت مینشينند و گاه تأييد هم میکنند.» این سخن، ناظر به «نیروهای سیاسی» است که در پی جذب بدنۀ اجتماعی برای خویش هستند و به این واسطه، به عوام فریبی و سطحینگری روی آوردهاند و جامعه را استحمار و تحمیق میکنند. این یک سوی ماجراست، سوی دیگر این است که باید «نیروهای فکری»، میداندارِ مقابله با این سیاست ورزیِ قدرت طلبانه و ماکیاولیستی باشند و مجال ندهند که اصالت های فکر و فرهنگ انقلاب در جامعه، رقیق شوند، اما بهجای واکنش و کنشگری، سکوت و خاموشی اختیار میکنند. دراینحال، روشن است که جامعه، بیشتر و بیشتر به درّۀ «قشری گری» و «فقر فکری» و «هیجان زدگی» سقوط میکند و امکان عقلانیّت و منطق را میبازد. این روندی است که در طول دهههای پیش، در جریان بوده و الگوی مردم سالاریِ دینی را به شدّت، تخریب کرده و آن را در عمل، به الگوی دموکراسیِ سکولار، نزدیک کرده است. واقعیّت انتخابات در جامعۀ ما، از بسیاری از معیارهای اصیل اسلامی و انقلابی، فاصله گرفته و اکنون از الگوی مردم سالاریِ دینی، یک نامِ بیمصداق باقی مانده است. این سیر نزولی و انحطاطی، همچنان در جریان است و آخرین نمونۀ آن، انتخابات ریاست جمهوری در سال جاری بود که مَثَل اعلای عوامزدگی است. همچنان که لاجوردی مینویسد، این تکلیف نیروهای فکری و معرفتی بود که به پالایش و تصفیۀ امر سیاسی بپردازند و در برابر التقاطها و انحرافها و کجاندیشیهای اصحاب قدرت و سیاست، موضع گیری کنند، اما چنین نکردند و حاصل نیز این شده که امروز، در سخیفترین موقعیّت سیاسی به سر میبریم. به جز آیتالله مصباح رضواناللهعلیه هیچ نیروی فکریِ دیگری را نمیشناسم که در برابر التقاط سیاسی، موضع گیریِ جدّی و جانانه داشته باشد؛ او یکه تازه و تنها در معرکه حاضر شد و بر «لیبرالیسمِ اصلاح طلبان» و «عملگراییِ اصول گرایان» تاخت و آنها نیز از دهۀ هفتاد به اینسو، ایشان را با تمام توان، ترور شخصیّت کردند.
۲♦️. در بند دیگری، لاجوردی مینویسد: «هر کس به خيال واهی و بیاساسِ رضايت به اصطلاح مردم و به خيال خام و پوچِ پايگاه بهاصطلاح ملّی پيدا کردن، موضع گيری کند، مصداق فرمودۀ گران قدر معصوم - علیهالسلام - است که من طلب رضی الناس بسخط الله فجعل الله حامده من الناس ذامّا.» این سخن لاجوردی، بخش عمدۀ واقعیّت سیاسی را در دهههای گذشته توصیف میکند؛ نیروهای سیاسی در اغلب مواقع، به «جامعه» ارجاع دادهاند تا «ارزشهای انقلابی» را به حاشیه سوق بدهند و به این ترتیب، امکان رأیآوری بیشتر را برای خویش فراهم کنند. آنها برای اینکه لایههای متجدّد و خاکستری جامعه را به سوی خود سوق بدهند، انقلاب و هدف های انقلابی را تخریب کردند و یک سنّت انتخاباتی و سیاسی به راه انداختهاند که بر اساس آن، هر کسی بیشتر از انقلاب و ارزشها فاصله بگیرد، امکان رأیآوری بیشتری دارد. مردم در تلقّی آنها، همین لایههای بینابینی و سست عنصر هستند که عقاید مستحکم و باورهای متقن ندارند و گاه برای نان و بیبندوباری، ایمان فروشی میکنند؛ کسانی که به تعبیر حضرت حسین - علیهالسلام – در زمانۀ ابتلاء و دشواری، «دنیادار» هستند و نه «دیندار»، و دینشان از «زبان» و «ادّعا» و «سخن» شان، فراتر نمیرود. بااینحال، عاقبت کار آنان، همان است که در روایت آمده است؛ در نهایت، مذموم و مطرود همان مردمی شدهاند که در آغاز، جانب شان را گرفتند و به آنها رأی دادند. غایت اینان، کسب بدنۀ اجتماعی از طریق وانهادن معیارهای اسلامی و انقلابی بود، و چنین نیز کردند؛ اما پس از چندی که از قدرت کام گرفتند و زمانه شان به سر آمد، جامعه از آنها گریزان شد. این است سرانجام سیاست مدارِ دنیاطلبی که «رضایت مردم» را بر «رضایت خدا» ترجیح میدهند و برای وصول به کرسی قدرت، دینش را میفرساید تا شاید رأیهای بیشتری را نصیب خویش کند. امروز در سیاست رسمیِ کارگزارانِ جمهوری اسلامی، به عیان مشاهده میکنیم که اصل و اساس، رضایت اجتماعی است و کمتر کسی میکوشد که به تعبیر آیتالله خامنهای، «حرف خدا» بر روی زمین نماند. ازاینرو، از استقرار احکام الهی در جامعه میگریزند تا مبادا بخشهایی از مردم به آنها پشت کنند.