.
سیزده مرداد پارسال بود،یعنی پنج روزدیگه ، روزی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم...
همین توصیه های مامانم رو انجام دادم واز خونه اومدم بیرون،ازخیابون داشتم رد میشدم.ماشین با سرعت بالا بهم زد،دقیقا
یادم نمیاد چی شد،فقط یادمه ،تایک ارتفاعی
رفتم روی هوا ،وباطرف چپ بدنم اومدم روی زمین....چشمم رو باز کردم ،اولین جمله ای که شنیدم این بود،یا ابوالفضل العباس خانم زنده ای؟!
نگم چقدر آدم دور واطرافم جمع شده بودن،
حرف هاشون دقیق یادم نیست.
فقط یادمه یک آقایی بهم گفت ،راحت رضایت
ندی ،خیلی بد بهت زد#مسافرنوشت
.