داشت شنلم رو تنم می کرد زیر لب گفت: _وحشی _حقته _امشب بهت می گم _امشب من می رم پیش کیمیا _کیمیا مزاحم نمی خواد _به من میگی مزاحم؟ رسیدیم به کیمیا اینا و مجبور شدم سکوت کنم.کیمیا با دیدنک گفت: _تو چرا لپات گل انداخته؟ _برو تو بهت می گم. مهرداد متوجه شد و ریز ریز خندید. با هم رفتن و ما نشستیم تو سالن انتظار بعد نیم ساعت بچها اومدن. کیمیا هم درست شکل من شده بود. من و کیان به هم نگاه کردیم و همزمان زدیم زیر خنده. مهردادم شنگول بود. بالاخره بعد از یه ساعت معطلی و تماس های پشت سر هم سهیلا جون و سهیل موفق شدیم برسیم باغ. جلوی در خیلی شلوغ بود. مراسم تو باغ مهرداد بود. مادر مهرداد هم دیدم. خیلی شبیه خودش بود.ولی زیاد شباهتی به پدرش نداشت. جفتشون خیلی مهربون بودن.من و کیمیا بین دامادا بودیم. شنل هم نمی ذاشت جایی رو ببینیم.