🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️ 🔥♥️ ♥️ حامی ژست فیلسوفانه ای به خود گرفت و گفت : اکسیژن بدم خدمتتون؟ با خنده و عشق گفتم : خل و چل. - ارادت **** - جییییغ زن دادااااش. هستی جیغ جیغ کنان به سمتم دوید و طوری خودش را در آغوشم رها کرد که کم مانده بود هر دو با هم نقش بر زمین شویم. من نیز با خنده او را در آغوشم فشردم. حامی دست هایش را روی گوشش گذاشت و گفت : یا امام حسین. این دختر جیغ جیغو باز شروع کرد. آرکان نیز به شوخی گفت : چی کار به خانمم داری؟ ذوق کرده بچم. در گوش هستی گفتم : چطوری خانم خانما؟ نگاهم کرد و با شوق گفت : عالی. خیلی دلم براتون تنگ شده بود. هم واسه شما هم خان داداش - ما هم همینطور. سمیه جان کجان؟ - توی اشپزخونه می خواست اول اون بیاد نذاشتم. باید وایمیساد بالا سر قابلمه. همان موقع صدای سمیه خانم را شنیدم.