Soon I was digging in the mud. My shovel began to get very heavy. It felt like it had doubled in weight because the ground had absorbed a lot of water.
Finally, I saw something in the mud. It was an old knife! The handle felt smooth in my hand. I elevated it so I could see it better. There was writing on it.
“It says it will bring good luck,” my uncle said with a smile. “Why don’t you keep it?”
I put it in my tent. The next day, we found many more things. There were pots, jewelry and weapons. My uncle donated all of the things to a special committee. Many newspapers wrote stories about it. It seemed the knife really did bring good luck!
به زودی من در گل ولای در حال کندن بودم. بیل من شروع به سنگین شدن کرد. احساس میکردم وزنش دو برابر شده است زیرا زمین مقدار زیادی آب جذب کرده بود.
سرانجام، من چیزی را در گل ولای دیدم. یک چاقوی قدیمی بود! احساس می کردم دسته آن در دستم نرم است. من آن را بالا آوردم تا بهتر ببینم. روی آن نوشتهای بود.
عمویم با لبخند گفت «میگوید که خوش شانسی میآورد»، «چرا آن را نگه نمیداری؟»
من آن را در چادرم گذاشتم. روز بعد، ما چیزهای بیشتری (نسبت به قبل) پیدا کردیم. آنها ظروف، جواهرات و سلاحها بودند. عمویم همه چیزها را به یک انجمن خاص اهدا کرد. بسیاری از روزنامهها داستانهایی در مورد آن نوشتند. به نظر میرسید که چاقو واقعاً خوش شانسی میآورد!
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸
@Essential_English_Words 🌸