هدایت شده از 
_مامان میگم دوستش ندارم چرا نمی‌خواید بفهمید _عاقل باش دختر پسر خوبیه خانواده اش رو میشناسیم بعدشم پسر خوب توی این دوره زمونه کمه من نمی‌زارم از دستش بدی _پسر خوبیه خدا به خانواده اش ببخشتش ولی من دوستش ندارم دوست ندارم الان ازدواج کنم جدا از همه اینا ده سال ازم بزرگتره رو به مامان کردم و با بغض گفتم: _ ازتون خواهش میکنم دست از سرم بر دارید رمان جذاب :: تکیه گاهی از جنس عشق اسما دختری هفده ساله ساله که با اصرار و اجبار خانواده اش مجبور میشه با پسری که ده سال ازش بزرگ تره نامزدی کنه رمانی بر اساس واقعیت بیا و ببین که چه اتفاقات جذابی میوفته زود عضو شو 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/joinchat/2511536503C58432cdb47 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃