هدایت شده از 
چند ماهی بود برا دخترم ستاره یه معلم خصوصی زبان گرفته بودم که خیلی هم جوون بود.هر روز بعد از ظهر ساعت چهار میومد خونمون و توو اتاق ستاره یک ساعت با هم زبان کار میکردن. چهار ماه که از کلاس زبان گذشت،کم کم متوجه شدم دخترم که همیشه لباس های تنگ و جلف میپوشید الان لباس های راحت و گشاد میپوشه و سعی می‌کنه زیاد توو چشم نباشه.هر روز که می‌گذشت بیشتر به کارهاش شک میکردم و مخصوصا اینکه،اقای ناصری هم چند وقتی بود خونمون نمیومد و کلاس رو تعطیل کرده بود.تا اینکه یه روز گفت مامان چند وقت پیش که شما برا مراسم ترحیم رفته بودید بهشت زهرا و توو خونه کسی نبود رفتم از یخچال برا خودم و آقای ناظری میوه بیارم که...😭👇🔥 https://eitaa.com/joinchat/857276829Cbc06131f03 تو رو خدا بیا ببین چی سرم اومده تو مواظب باش 😭👆❌🔥