اون شب سرد بود. آرمان هم خسته بود. تازه کلاسش تموم شده بود. خونواده ش رفته بودن خونه مادربزرگش و جمع گرم خانوادگی منتظرش بودن. مادرش هم زنگ زد که کجایی. میشد به پایگاه بگه حالا امشب من نمیام. هرشب بودم دیگه، یه امشب نیستم فردا ان شالله میام. ولی رفت تو دل تاریکی تو دل لشگر گرگها. دستش خالی بود. پشتشم همینطور. رفت که صحنه خالی نباشه. همینه فرق شهید با ما آدمای عادی. ما اسیر شرایطیم. خودمونو اسیر شرایط کردیم اما اونا نه شرایط رو، یک زمانه رو اسیر جوونمردی خودشون میکنن تا ابد... از تمام حضرات اهل‌بیت علیهم السلام مدال شهادت گرفتی... روضه مادر، روضه قتلگاه، روضه علی اکبر... جایگاهت رفیع تر باد آرمان جان. خوشا بسعادتت...یه نگاهم این طرفا بکن 💔 ✍🏻عین.بینشان.اسفند1401 ⛔️استفاده از مطالب کانال، تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی کانال، بصورت بازنشر یا فوروارد جایز است. 📚@eynbi64