سلام
دوست دارم با قلم .پر .واکنم
با سرشک خامه ام غوغا کنم
پر کشم تا اوج عرش ابتلا ،
جویم اسرار نهان عشق را
شورها برپا کنم با نام او
گویم از آغاز و از انجام او
عشق را دیدم به دام واژه ها
از حقیقت دور و از واقع رها
شد اسیر واژه ها معنای عشق
شد کمان چون مه قد رعنای عشق
عشق را هر کس به نوعی شرح کرد
هیئتی تازه ز عاشق طرح کرد
عشق را هر کس به یک عنوان ستود
دیگری معنای دلخواهش نمود
هر سری تا افسری بر خویش دید
قدر وسعش خوشه ای از عشق چید
خواند هر کس خویش را هم خانه اش
باده ریز و ساقی میخانه اش
گفت هرکس عاشق شیدا منم ،
عاشق شوریده سر تنها منم !
ساختند از عشق بس تندیس ها
مدح ها گفتند آن تندیس را
هیچ کس اما نشد دمساز عشق
ماند پشت پرده پنهان راز عشق
عشق از معنای اصلی دور شد
عشقبازی واژه ای مهجور شد
عاشقی اینک مجازی گشته است
عشق گوی واژه بازی گشته است
زانکه دیدم منحرف منشور عشق
رهسپارم زین سبب تا طور عشق
تا کنم معنای اصلش را بیان
سازم اسرار نهانش را عیان
عزم خود را جزم کردم لاجرم
نظم دادم واژه ها را بیش و کم
پای پوشی از توکل ساختم
نرد جان با گوی همت باختم
سر به راه عشق کردم پای من ،
چاک کردم در رهش صد پیرهن
من در این ره خون دل ها خورده ام
از غم هجران بسی آزرده ام
هفتصد وادی مصیبت دیده ام
هفتصد دریا عطش نوشیده ام
بارها چشمم خلیده خارها
استخوان مانده گلویم بارها
خوانده ام تاریخ ها را مو به مو
گشته ام اقلیم ها را کو به کو
کرده ام شاگردی استادها
خوانده ام افسانه ی فرهادها
صد طریق رهروی آموختم
صد صحیفه تجربه اندوختم
با تمام عزم و سعی و اهتمام ،
معنی عشق آخر آمد ناتمام
با همه چالاکیم در جستجو
مانده پایم در گل معنای او
عشق را مفهوم پنهان ماند باز
بازهم شد قسمت من سوز و ساز
کرد این بی حاصلی خسته مرا
واله و سرگشته ام زین ماجرا
فهم حیران ماند در معنای عشق
عقل هم جا ماند در ژرفای عشق
می شدم مایوس از فرجام کار
چشم زارم باز می شد اشکبار
ناگهان در اوج یاس و اضطراب
یافتم خضر رهی پا در رکاب
دست یاری پیش او کردم دراز
تا شود او مشکلم را چاره ساز
جستم از او راستین معنای عشق
رمز هشیاری به اوج مستی از صهبای عشق
گفت رو خود درد خود را چاره کن
رشته های حب تن را پاره کن
باید از قید علائق وا رهی ،
جان و سر در مسلخ لیلا نهی
کس به این معنا تواند دست یافت ،
کاندر این ره با براق جان شتافت
بگسل این زنجیرهای عافیت
بگذر از مرز خود و خودخواهیت
رو به دشت کربلا ای نور عین ،
معنی این واژه را جوی از حسین
عشق را از عاشقان بایست جست
و اندر این ره باید از جان دست شست
راه اقلیم جنون در پیش گیر ،
توشه ای از معرفت برخویش گیر
گفتمش چون راهی آنجا شوم ؟
عاقل و فرزانه . یا شیدا روم ؟
گفت: خامش !در سرا گر کس بُوَد ،
لاجرم یک حرف او را بس بُوَد
تو قدم در راه نِه . پروا مکن ،
پرسش از کیف و کم دریا مکن
راه خود گوید که چون باید روی ،
تا قدم در ره نهی . آگه شوی .
ناگهان هشیار گشتم زان سخن ،
هجرت آغازیدم از زندان تن .
ساز رفتن کوک کردم باز هم ،
ساختم بال و پر پرواز هم .
زورقی از جنس باور ساختم
وان به دریای جنون انداختم
ناخدای کشتی باور شدم ،
راهی منزلگه دلبر شدم .
تاختم بی واهمه تا کربلا ،
ره سپردم تا طریق اعتلا .
ناگهان در ساحل دریای عشق ،
شد نمایان قامت رعنای عشق .
دیدم آنجا عشق را من آشکار ،
واقعی .اصلی .حقیقی .ماندگار
دیدم آنجا جلوه گاه عشق را ،
یافتم من شاهراه عشق را .
دیدم آنجا عاشقان را بی نقاب ،
ماه و انجم در طواف آفتاب .
دیدم آنجا عاشقی گل کرده بود ،
عشق جاری بود آنجا رود رود .
دیدم آنجا قبله ی توحید را ،
برسر نی .من سرِ خورشید را
عشقبازی بی سر و بی پیرهن
روی خاک افتاده بی غسل و کفن
او که عشق و عاشقی مدیون اوست ،
او که مردی وامدار خون اوست
روی نِی قرآن تلاوت می نمود ،
عشقِ عریان را روایت می نمود
🇮🇷
@FADAEYN
هنوز معنی نشده ، التماس دعا