#ماساژور (خاطره ی کوتاه از پیاده روی اربعین۹۶) زهره شفیعی
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩
اولین سفر پیاده روی اربعینم بود. در آغاز پیاده روی تازه نفس و نیز کم تجربه، با وجود پادردی که داشتم، از همان اول پیاده روی کفشهایم را کنده و راست راست و با سرعت به راه افتادم. در آغاز راه با خودم می گفتم پیاده روی که خیلی خوب است چرا زوار این همه میگویند پادرد گرفته ایم و پاهایمان تاول میزده؟ وووو نزدیکی های ظهر بود که آثار پادرد کم کم در کف پایم شروع شد. با هر قدم، درد محسوس تر می شد و خودش را به سمت زانوانم می کشید. عصر به دلیل شدت پادرد با تکه چوبی در مسیر عصا بدست شدم و تا غروب شد و عمود ۴۰۰ رسیدیم پاهایم را روی زمین می کشیدم. پادرد بیشتر به دلیل عدم پوشیدن کفش مناسب بود. فردا صبح هم پاهایم یارای همراهی نداشت لذا بخاطر اینکه سربار دیگران و بخصوص خواهرم که دیروز مجبور شده بود کمی از مسیر، وسایلم را حمل کند، نشوم، ترجیح دادم مسیری را با ماشین بروم. همراه چند تن از خانم ها که حال و روزی شبیه خودم داشتند با ماشین تا عمود ۸۰۰ که محل توقف ظهر کاروان بود، رفتیم در موکبی به استراحت پرداختیم تا بقیه به ما ملحق شوند. خانمی ایرانی کنارم دراز کشیده شده بود و از پادرد می نالید. از خودم مسنتر بود. به او گفتم: اجازه دهد پاهایش را ماساژ بدم. و در اوج رضایت و دعای خیر ایشان شروع کردم به ماساژ پای آن خانم. بناگاه دیدم یکی یکی خانم های عرب دورم جمع شدند و هر کدام پاهایشان را دراز می کنند که ماساژ بدهم. خنده ام گرفته بود؛ میدانستم که فکر می کنند ماساژور موکب هستم. آخر یکی از میزبانی عجیب این مهمانی عظیم ماساژ زوار خسته در بعضی از موکب ها بود.
من که آرتروز گردن داشتم و به ندرت توان ماساژ دادن را داشتم به سرعت وا رفتم و ناتوان شدم. در میان خنده و تعجب ایرانیان دور و برم مجبور شدم دست و پا شکسته به خانم های عرب بفهمانم که ماساژور نیستم و دیگر توان ماساژ ندارم. و صد افسوس که این مقدار خدمت زوار ابا عبدالله الحسین هم از من بر نمی آمد.
🖋
#زهره_شفیعی
#حسینیه_مجازی
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha