🌱🌱🌱
بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم🌱🌱🌱
🔹️صدای دعای قبل از اذان ظهر از گلدسته های مسجد بلند شده بود که بچه ها توپ بازی را تعطیل کردند تا به نماز جماعت برسند. بین مسجد و زمین بازی روستا فقط به اندازه ی یک پل رودخانه فاصله بود.
🔹️ ایمان توپ را زیر بغل زد و دسته جمعی به سمت مسجد راه افتادند. کامبیز که هنوز در حال کرکری خواندن برای تیم حریف بود گفت: دفعه بعدی ۴۰_۰ می بریمتون.
🔹️ بچه ها هم هر کدوم یک جوابی می دادند... یکی گفت خواب دیدی خیر باشه. یکی دیگه گفت از باخت امروزتون معلومه یک گلم نزدید. حالا بذار فکر کنیم ما دیگه قبول میکنیم با تیم ضعیفتون بازی کنیم؟!...
🔹️دیگه رسیدند به حوض وسط حیاط مسجد و آستین ها رو بالا میزدند که وضو بگیرند. پویا داشت جوراب هایش را در می آورد که صادق دماغش را گرفت و گفت: پویا آخرین بار این جوراب ها را کی شستی؟ پویا گفت: قرار نشد سوالای تاریخی بپرسیها!!
🔹️ همه بچه ها خندیدند.
کامبیز یک مشت آب پاشید روی صورتش و گفت: آخيش! از دست درس و مدرسه راحت شدیم، دیگه کسی نمیگه بازی بسه برو درس بخون. من نمیفهمم اصلا چرا باید اینققدر درس بخونیم اصلا که چی بشه! یکی دو تا از بچه ها باهاش موافق بودند و گفتند: آی گفتی، درس خوندن به چه درد میخوره.
🔹️احسان گفت :خوب درس که بخونیم سوادمون زیاد بشه میشه کارهایی انجام بدهیم که به درد همه روستا بخورد مثلا اگر متخصص کشاورزی موفّقی بشویم، می توانیم جلوی آفتهای مزرعهمون رو بگیریم یا پزشک بشیم و خیلی از مریضیهای لاعلاج رو درمان کنیم.
🔹️پویا گفت: من که به خاطر مامان و بابام دارم درس میخونم.
🔹️مصطفی گفت: من از وقتی باسواد شدم، حساب کتاب کارهای بابامو انجام میدم، من خیلی خوشحالم چون بابام خودش سواد نداشت و قبلا کلی منت این و اون رو میکشید تا کارهای مالیش رو انجام بدن. به نظر من درس خوندن آدم رو از وابسته بودن به بقیّه نجات میده.
🔹️ایمان گفت: من که تکلیفم معلومه! من درس می خونم که شبیه ابن سینا به درد بخور بشم و وجودم مفید باشه.
🔹️حاج آقا که به وسط حیاط مسجد رسیده بودند و با دیدن بچه ها لبخند به لب وضو گرفتنشان را تماشا می کردند گفتند: درود بر شرف این نسل نوجوون که برای کارهاشون دنبال دلیل میگرده و زیر بار هر کاری بدون دلیل نمیره.
ما باید برای همه کارامون، دلیل درست و محکم داشته باشیم.برای داشتن یک دلیل خوب، باید فکر کنید و ببینید اگر اون کارو انجام بدید چی میشه و اگر انجام ندید چی میشه.
مثلا الان شما به چه دلیلی بازیتون رو تعطیل کردید و اومدید نماز جماعت؟
🔹️ کامبیز گفت: چون نماز جماعت راحتتره، نصف نماز رو می ذاریم به عهده ی امام جماعت...
🔹️ حاج آقا دستی به پشت کامبیز زد و گفت :دمت گرم، حالا نمازتو میندازی گردن من! همه خندیدند.
🔹️مصطفی گفت:
ما میآییم نماز جماعت چون می دونیم خدا این کار رو بیشتر دوست داره و روایتهایی زیادی در مورد ثواب نماز جماعت داریم...
🔹️ احسان گفت:
با نماز جماعت مسجد، نمازهامونم اول وقت میخونیم.
🔹️ حاج آقا لبخندی زدند و گفتند: بارک الله به شما...
🔹️ایمان گفت: منم شنیدم ابن سینا به نمازهاش اهمیت میداده، میام نماز جماعت مثل اون بشم.
🔹️کامبیز گفت: ای بابا مثل اینکه هیچکس دیگه توی این دنیا مثل جناب ابن سینا به اسلام و ایران خدمت نکرده که این ایمان آنقدر به ابن سینا گیر داده.
🔹️حاج آقا لبخندی زدند و گفتند: جناب ابن سینا جز سرآمدان تاریخند که در خیلی از علوم باعث پیشرفتمون شدند و هنوز بعد از صدها سال، علمش همه رو به شگفت میاره البته آدمهای بزرگتر از ابن سینا هم داریم. تو دلت نمیخواد مثل یه آدم موفق و سرآمد بشی؟
🔹️کامبیز کله اش را خاراند و با خنده گفت: آقا ما فکر کنیم رمز موفقیت مون رو مثل رمز گوشی بابامون سه بار اشتباه زدیم کلا دیگه قفل شده.
🔹️ همه خندیدند و حاج آقا ادامه دادند: این که آدم یه الگوی خوبی تو زندگیش داشته باشه که بخواد تو کارهای خوب، خودش رو شبیه اون کنه، خیلی دلیل خوبیه.
🔹️ایمان که تو فکر رفته بود پرسید: غیر از پیامبر و امامها، از ابن سینا بهترم داشتیم؟
🔹️حاج آقا گفتند: ابن سینا در خیلی از زمینههای علمی سرآمد بودند ولی ما در تاریخ معاصرمون
امام خمینی(ره) رو از نزدیک دیدیم که در زمینه های زیادی سرآمد بودن، و نه تنها در ایران و جهان اسلام، بلکه در کل دنیا تحول ایجاد کردند. من از همون نوجوانی که امام خمینی رو شناختم، سعی کردم مثل ایشون بشم و به حوزه رفتم تا بتونم بهتر به قرآن و حرفهای اهل بیت عمل کنم، هم بتونم به مردم بیشتر خدمت کنم.
🔹️در همین موقع موذن الله اکبر اذان را گفت و همه به سمت در مسجد رفتند تا به ثواب نماز جماعت برسند.
#داستان
#سوره_بیّنه
@FahmeGuran