⭕️داستان منو و مهاجرتم 📝 زهرا آزموده[ولینگتون نیوزیلند] جامعه‌ی سنگاپور به اندازه مالزی برایم دلپذیر نبود. هر چند که حس می‌کردم در بین چشم ‌بادامی‌های سنگاپور خود کمتر بینی خفیفی وجود دارد. حتی گویی در ناخود آگاهشان به چشم گشادترها مخصوصا چشم رنگی‌ها و پوست سفیدترها، نظر ویژه داشتن ولی با این حال خشک بودن مثل یک ربات. لبخند نمی‌زدن، سلام نمی‌کردن و چندان گرم نمی‌گرفتن. قوانین امنیتی زیاد و سختگیرانه‌شون هم برایم آرامش ایجاد نمی‌کرد. زمانی که به خاطر حضور داعش در منطقه، مراقبت و نظارت پلیس بیشتر شده بود، در بازرسی‌های رندوم، کیف و وسایل امثال ما بیشتر مورد بازدید قرار می‌گرفت. اما بعد از سرد شدن تب و تاب عملیات تروریستی فضا مثل سابق شد. تضاد طبقاتی در سنگاپور هم طوری چشم‌گیر بود که در دید مردم تاثیر گذاشته بود. افراد ثروتمند احترام بیشتری دریافت می‌کردن. قشر معمولی هم هر چقدر کار می‌کردن، نمیتونستن از حد خاصی بیشتر رشد کنن. در کل من چندان احساس نمی‌کردم که در یک جامعه مهربان زندگی می‌کنم هرچند که آنجا هم هیچوقت بی‌احترامی ندیدم. بدون هیچ علاقه و اشتیاقی وارد نیوزلند شدم. پلیس که مُهر ورود زد گفت: به خانه خوش آمدید! بعد افسر گمرک اجازه گرفت بارمو بگرده و فقط همون کیفی رو گشت که گفته بودم خوراکی داره. به حرفم اعتماد کرد و دیگه چمدان‌‌ها رو بررسی نکرد. همین دو برخورد اول دریچه‌ی آرامش و امنیت رو در دلم باز کرد. نیوزلند در نگاه من یک روستای بزرگه به وسعت یک کشور با مردمانی به خونگرمی روستایی‌ها! مردمی که هنوز صنعت فرصت نکرده طبیعت روحشان رو ماشینی کنه. لبخند و احوالپرسی رویه‌ی ثابت‌شونه و راحت میشه دوستشون شد. اونقدر زیادی اعتماد دارن که انگار هیچ وقت از کسی دروغ نشنیدن. برام اتفاق افتاده بود که بدون مدرک و سند، ادعا و حرفم رو پذیرفته بودن. وجود مهاجرهای دیگر کشورها هم باعث شده بود که شهروندان خارجی برای پر کردن خلأ خانواده، بیشتر به هم توجه کنن. تبلیغات زیاد برای احترام به عقائد مختلف و از طرف دیگه قوانین و مجازات‌های سخت برای رفتارهای توهین‌ تبعیض‌ آمیز باعث شده بود، نگاه نژادپرستانه کمرنگ‌تر بشه. هرچند شاید هنوز افرادی در جامعه بودن که در قلبشون دچار خود برتر بینی بود ولی حتی در جمع‌های خودمانی هم چندان مطلوبیت و فضای ابراز نظر نداشتن. در نیوزلند هر چند که جز اقلیت جامعه بودم ولی بیشتر وجه "عضو جامعه بودن" برایم پر رنگ بود و احساس تمایز نداشتم. حتی در همان مدت کوتاه کمی حس وطن ‌دوستی، در من ایجاد شده بود. من در نیوزلند بیشتر از همه جا مراقب رفتارم بودم. فقط به این دلیل که مبادا غفلتی کنم، هنجاری بشکنه و دیواره‌ی اعتماد این مردم خراش برداره. ادامه دارد... ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch