⭕️داستان منو و مهاجرتم 📝 زهرا آزموده[ولینگتون نیوزیلند] "راهی نیست! استرالیا خانه‌ی شما نخواهد شد!" این جمله با خط قرمز در ذهن من نقش بسته بود. مالزی که بودیم هر بار که ویدئویی در یوتیوب نگاه می‌کردم، یک آگهی وسط فیلم ظاهر می‌شد. مردی با لباس نظامی و ظاهری جدی هشدار می‌داد اگر به صورت قاچاقی و با قایق به استرالیا بیایید هیچ راهی وجود نخواهد داشت که ما به شما پناهندگی قانونی بدهیم. زمانی که ویدئوهای فارسی در یوتیوب می‌دیدم این آگهی به زبان فارسی پخش می‌شد. مدام فیلمی فارسی به نام "سفر" در کنار صفحه پیشنهاد می‌شد که با همکاری دولت استرالیا ساخته شده بود. داستان اصلی فیلم درباره سفر غیرقانونی یک خانواده ایرانی به استرالیا و مرگ اعضای خانواده در پایان قصه بود. آن زمان بود که من متوجه شدم، مالزی و اندونزی پاتوق قاچاقچی‌هایی است که افراد را با قایق به استرالیا می‌برند تا پناهندگی بگیرند! سفری که در واقع قمار زندگی‌ست. آنقدر تبلیغات،گفتگو و بحثهای سیاسی-انتخاباتی درباره این مهاجرین زیاده که یک نفرت عمومی نسبت به خارجی‌ها در مردم بومی ایجاد شده‌ و هر خارجی را یک قایقی فراری می‌بینند. اما آیا واقعا این دلیلی ست که به استرالیایی‌ها صفت نژادپرست نسبت می‌دهند؟ بعید بدونم! چون خیلی از افراد جامعه با اشخاصی در ارتباطند که می‌دانند چندین نسل در استرالیا ساکنن ولی فقط به خاطر رنگ پوست و نژادشان به آنها با نظر تحقیر نگاه می‌کنند. مثل هندی‌های استرالیا یا مهاجران قدیمی چین و شرق آسیا. حتی رابطه‌ی اوزی‌ها [ساکنان دوم استرالیا] با اَب اوریجینالها [صاحبان اصلی سرزمین استرالیا] یا پسِفیک‌آیلندرها [ساکنان جزایر کوچک اقیانوس آرام] چندان تعریفی ندارد. بماند که مذهبی‌تر بودن استرالیایی‌ها به نسبت مردم نیوزلند باعث شده بود چندان روابط دوستانه‌ای با مسلمانان و فرقه‌های نوظهور به خصوص همجنس‌گرایان نداشته باشند. هرچند می‌دونستم قانون به هیچ شهروند و مقیمی اجازه‌ی توهین و تبعیض نژادی نمی‌دهد و از نظر حقوق مدنی با مشکلی مواجه نخواهم شد ولی با خودم فکر می‌کردم در این جامعه که ما رو دوست ندارن چطور زندگی ‌کنیم؟ چنین دغدغه‌ای چندان برای همسرم مطرح نبود. چون بیشتر روز رو در دانشگاه سپری می‌کرد. دانشگاهی که اکثر اساتید و دانشجویانش غیراسترالیایی هستند و به گفته خودش، جز در بخش علوم انسانی در هیچ دانشکده‌ای استاد اوزی تدریس نمی‌کند. بماند که آنها هم که اصالتا استرالیایی بودند آنقدر سواد و اطلاعات داشتند که نگاه درستی نسبت به دیگر ملیت‌ها و مذاهب داشته باشند. اما من و تسنیم بودیم که هر روز با عامه‌ی جامعه ارتباط داشتیم. هر روز مدرسه و پارک و کتابخانه و... می‌رفتیم و با هر سطحی از جامعه تعامل داشتیم. مثلا دو ماه بود که هر صبح و عصر والدین همکلاسی‌های تسنیم رو می‌دیدم ولی نتونستم با هیچ کدام ارتباط بگیرم و شماره‌ای رد و بدل کنم. لبخند می‌زدم نگاهشونو می‌دزدیدنو گاهی سلام دادنم رو نمی‌شنیدن. اگر سوالی می‌پرسیدم سریع جواب می‌دادند و دور می‌شدند. وقتی تسنیم می‌گفت امروز فلانی با من بازی نکرد در دلم می‌گفتم حتما مادرش سپرده با تسنیم دوست نشه. یک روز متوجه گفتگوی چند مادر شدم که در مورد حادثه تروریستی مسجد کرایستچرچ صحبت می‌کردند. یکی از خانم‌ها گفت: خواهرزاده من گان‌مَن‌ه [چی ترجمه کنم؟ تفنگدار!] می‌گفت این یارو بی عرضه بوده اگه من بودم بیشتر می‌کشتم!" فکر کنم خودش متوجه تغییر حالت من شد که با صدای بلند اضافه کرد: "البته اون دیوونه ست. فقط می‌خواد تیراندازی کنه. فرقی هم نمی‌کنه به کی!" پر از نفرت و ناامیدی شده بودم. به خودم دلداری می‌دادم به دَرَک دوستم نداشته باشند. فقط کافی‌ست یک مدت تحمل کنم. چند وقت دیگر از این مملکت هم می‌رویم. پ.ن: این نوشته قابل تعمیم به کل استرالیا نیست. ما در منطقه‌ای زندگی می‌کنیم که جمعیت بومی‌ها بیشتره و خارجی‌ها حضور کمتری دارند. شاید کسانی که در شهرهای بزرگ و مهاجرپذیر زندگی می‌کنند تجربه‌ی متفاوتی داشته باشند. ادامه دارد... ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch