برای یک دوره چند هفته‌ای اومده بودم کینگِستون شهری در ایالت اُنتاریو کانادا. یکی از اولین چیزهایی که توجه‌م رو جلب کرد یک آگهی تبلیغاتی بود که در اکثر اتوبوسها نصب شده با عنوان ?Need to Talk (نیاز به صحبت دارید؟) یک شماره تلفن گذاشته بودن و ساعت تماس بین 7 شب تا 3 صبح برای کسانی که به هر دلیل دچار بحران روحی شدن. از زمانی که از ایران خارج شدم و در محیط دنیای غربی قرار گرفتم به حکایت تنهایی آدم‌ها در غرب خیلی فکر میکردم. البته چنین خط تلفنی نکته مثبتی ست و احتمالاً می‌تواند در کاهش آمار خودکشی و امثالهم خیلی موثر باشد. اما از طرف دیگر این را هم نشان میدهد که احتمالا افراد زیادی در این جامعه هستند که وقتی دچار یک بحران روحی میشن کسی رو در کنارشون ندارن. البته اینجا هم آدم‌ها خیلی به همدیگر کمک میکنن ولی مجموعا در بحران‌های روحی کاملا میشه تنهایی آدم‌ها رو احساس کرد. اینجا ملت از همون 16-17 سالگی که با اولین دوست دختر یا دوست پسرشون Break up(قطع رابطه) میکنن، میدونن که باید خودشون این بحران‌ها رو پشت سر بذارن و الزاما کسی نیست که پشتوانه روحی بهشون بده. یکی از سرویس‌های مشابهی که شنیدم صلیب سرخ داره اینه که افراد داوطلب را به یک فرد مسن و تنها Assign (مرتبط) میکنن و آن فرد به صورت هفتگی به دیدن فرد مسن میره و سعی میکنه که او رو از تنهایی در بیاوره. خیلی ترسناکه که تصور کنی یه روزی آن قدر تنها شدی تو این دنیا که فقط یک فرد غریبه حاضره چند ساعت از وقتش رو از سر ترحم به تو اختصاص بده... هم اینجا و هم در جاهای دیگه‌ای که قبلاً بودم آدم‌هایی رو دیدم که به معنای واقعی کلمه تنها هستند و خودشون باید یک تنه گلیم خودشون رو توی این دنیای وانفسا بکشن بیرون. یکی از این نمونه‌ها چند سال قبل داشتم از فنلاند به آمریکا میومدم. به دلیل تأخیر توی پروازم مجبور شدم چند ساعتی بیشتر توی فرودگاه باشم و تصادفاً با یه خانم اهل سوئد آشنا شدم. تو این مدتی که قبل از پرواز فرصت داشتیم راجع به چیزهای مختلفی صحبت کردیم و از جمله ایشان قصه زندگی‌ش رو برام تعریف کرد که خیلی عجیب بود... 26 ساله بود و یه دختر 7 ساله داشت. وقتی 19 ساله بوده و با اولین عشق زندگی‌ش اشتباها بچه دار شده... به محض اینکه پای بچه وسط میاد، آقا پسر فلنگو می‌بنده و این دختر خانم 19-20 ساله میمونه و بچه‌ش. بعد با هر بدبختی هست لیسانس اقتصاد میگیره اما حقوقی که با مدرکش میتونسته دریافت کنه کفاف زندگیشو نمیداده! به همین خاطر از 3 سالِ قبل به کمک موسسات ارسال دانشجو به خارج از سوئد به فنلاند میره و اونجا تحت عنوان دانشجو اما به صورت غیر قانونی در یک مزرعه وسط جنگل In the Middle of Nowhere که خودشون میگن ناکجاآباد داره جون میکنه تا بتونه کمی پول دربیاره. 3 سال هم هست که دخترشو پیش مادرش گذاشته و یکه و تنها توی یه کشور غریب به صورت غیرقانونی کار میکنه. حس عجیب و غریبی بود وقتی به ماجرای زندگی‌ش گوش می‌دادم. نکته آخرش هم این بود که اخیراً سر و کله پدر بی‌مسئولیت بچه‌ش دوباره پیدا شده بود! ولی این خانم میگفت با ظلمی که در حق‌ش کرده حتی راضی نیست قیافه‌ش رو ببینه یا ازش پولی قبول کنه. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch