وضعیت پاهای محمدحسین خیلی خراب بود.طوری که گوشمان را به محل جراحت نزدیک می کردیم، به راحتی صدای جریان خون را در رگ هایش می شنیدیم اما او پرتوان ، خندان و خستگی ناپذیر به راه خود ادامه می داد.گفتم: آخه باباجان! یه مقدار به فکر خودت باش ، کمی استراحت کن تا جراحت پات خوب بشود. می گفت : می دانی بابا! من تا همین اواخر سال بیشتر به این پاهای عاریتی احتیاجی ندارم.... ┄┄┅┅┅❅🌺🇮🇷🌺❅┅┅┅┄┄ 📲 با فرهنگی استان فارس همراه باشید: 📚 🔅 ♨️ 🏔 https://eitaa.com/FarhangChannel ┄┄┅┅┅❅🌺🇮🇷🌺❅┅┅┅┄┄