🌴✍دو بند از خاطرات یک سرباز (پاره ی۲) ۶۴/۸/۲۹ خدایا! از تو ممنونم ، که هنوز زنده ام و می توانم باز ،صفحه ای از دفتر ششم خاطراتم را بنویسم. امروز از این که نامه ی مادرعزیزم رادریافت کرده ام ،از شادی هیجان زده هستم. نامه به آدرس قبلی ام (ستاد جذب)رفته بود ومن چشم براهش مانده بودم. الهام جان از زبان مادرم برایم یک بیت عاشقانه نوشته بودند: « ای نامه که می روی بسو یش از جانب من ببوس رویش» باید شاعر یا عاشق بود که.....اه ! این صدای خمپاره ها هم آزارم می دهد.هنوز خیلی می ترسم و گوشم به این آژیرها و صفیر گلوله ها عادت نکرده است........ امروز ،بعد از ادای نماز و صرف صبحانه ،به اتاق کارم رفتم وتا ظهر چند متر پلاکارد مناسبتی نوشتم. امروز آغاز روز بسیج مستضعفین است. با فرمان امام خمینی در پنجم آذر ۱۳۵۸ این روز را در تقویم ملی ما قرار داده اند. من هم نقش کلیدی بسیج را در این برحه از جنگ احساس می کنم. چکنم !که توفیق اعزام از طریق آن نهاد را نداشتم وبا اینکه شب ها را تا صبح در خود بسیج و پایگاه کوشکنو پاسداری کرده بودم،قسمت آن بود که دوره ی نظام وظیفه را در ارتش بگذرانم... به امید پیروزی رزمندگان اسلام ✋ ۶/۵شب،خرمشهر،سازمان تبلیغات اسلامی سرباز شفایی اردکانی 📌با کانال فرهنگی فریاد، همراه باشید👇 https://eitaa.com/Faryad1340