آفتاب رو به غروب بود و هنوز تا حسینآباد ناظم، مبیت روز ششم بیاده از قم مقدسه به کربلای معلا، راه بود. پشت سرم روی جاده ایستاد و خداقوت گفت و خواست صحبت کنیم؛ طلبه بود. سر پا و به سرعت یک دور بینهی پیاده از خانه را با او، برای مخاطبهاش در محیط رایان مرور کردیم...