🔴 حکایت ...! روزی گرگ‌ها به گله حاج اسماعیل زدند. حاج اسماعیل فریاد کنان از مردم روستا کمک خواست. مردم سراسیمه رسیدند و به دنبال گرگ‌ها افتادند. در این بین یکی از اهالی روستا بنام نصیب‌الله که توان ذهنی و فکری کمتری داشت، چاقویی برداشت که گوسفندان زخمی و در حال مرگ را سر ببرد و از حرام شدن آنها جلوگیری کند. نصیب‌الله از همان ابتدای گله شروع کرد و اول گوسفندان زخمی را سربرید. بعد به سراغ گوسفندانی رفت که زخم کمتری داشتند، سپس گوسفندانی که ترسیده بودند را، و همینطور با سرعت داشت بقیه گله را سر می‌برید...! حاج اسماعیل که اوضاع را اینگونه دید، وحشت زده فریاد زد: ایها الناس... ایها الناس... گرگها را رها کنید. بیایید نصیب‌الله را بگیرید که خانه خرابمان کرد...! روزگار امروز مردم ایران، حکایت مردم همان روستا است. هر چه سریعتر باید آمریکا و اسراییل را رها کرده و مراقب مسئولین عزیز خودمان باشیم. آنقدری که دولتمردان ما سرمایه‌های این کشور را به یغما برده‌اند، دشمنان ما موفق به غارت و چپاول این مملکت نشده‌اند...! @GOOLLEYAS