⭕️
عاشقانه یک جنین با مادرش
#داستان_فکت
🔸
قسمت دوم: سایه شوم شک
🔻آرامش لانه امنم به تدریج جای خود را به نگرانی داد. کلماتی مبهم و نگرانکنندهای را از مکالمات مادر و پدر میشنیدم. «
ناخواسته»، «اشتباه»، «مشکل»؛ این کلمات در ذهنم اکو میشدند و ترس عجیبی را در دلم ایجاد میکردند.🥺
🔺در ابتدا، این صداها را نادیده میگرفتم. دنیای من،
دنیای عشق و آرامش بود و نمیخواستم به این صداهای ناهنجار توجه کنم. اما با گذشت زمان، این صداها بلندتر و واضحتر شدند. من متوجه میشدم که چیزی درست نیست.😥
مادرم دیگر آن آرامش سابق را نداشت. صدایش لرزان شده بود و گاهی اوقات میشنیدم که گریه میکند.😪
🔻نوازشهای مادرم دیگر آنقدرها آرامبخش نبودند.🙍♀انگار که او هم درگیر یک نبرد درونی بود. من سعی میکردم با حرکاتم به او آرامش بدهم، اما فایدهای نداشت.😔
🔺یک روز، مادرم با صدایی لرزان به شکم من دست کشید و گفت:
«تو ناخواسته بودی». قلبم از این جمله فشرده شد.💔 من نمیدانستم چه اتفاقی در حال رخ دادن است، اما میفهمیدم که چیزی اشتباه است.
🔻
من به مادرم نیاز داشتم. به نوازشهایش، به صدای آرامشبخشش. اما او خودش به آرامش نیاز داشت.🥺 من در این تاریکی مطلق، تنها بودم و از آینده میترسیدم...😞
ادامه دارد...
📚
#داستانهای_تبیینی
#سقط_جنین
💠 اندیشکده راهبردی سعداء
🆔
@soada_ir