💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ۱۵۹ (( جوان ترین چهره)) 💠✍🏻لبخند عمیقی صورتش رو پر ڪرد. – پس اینطورے می پرسم، حاضرے یه موقعیت عالی ڪارے رو، فداے ڪار فی سبیل الله ڪنی؟نگاهم جدے تر از قبل شد.– اگر فقط ادا و برگه و رزومه پر ڪردن نباشه، بله هستم. دستم به دهنم می رسه، به داشته هامم راضیم، ولی باید ببینم ڪاری ڪه می گید مثل خیلی چیزها، فقط یه اسم رو یدڪ نڪشه. موثر و تاثیرگزار باشیم؛ چرا ڪه نه.من رو رسوند در خونه، یه آدرس روے یه برگه نوشت، داد دستم. شنبه ساعت ۴ بیا اینجا، بیا ڪار و موقعیت رو ببین، بچه ها رو ببین، خوشت اومد، قدمت روے چشم، خوشت نیومد، بازم قدمت روے چشم. 💠✍🏻شنبه، ساعت ۴، پام رو ڪه گذاشتم، آقاے علمیرادے هم بود. تا سلام ڪردم با خنده به افخم نگاه ڪرد.– رو هوا زدیش؟خندید– تو ڪه خودت هم اینجایی، به چی اعتراض می ڪنی؟ آقاے افخم حق داشت. اون محیط و فعالیتش و آدم هاش، بیشتر با روحیه من جور بود. علی الخصوص ڪه اونجا هم، می تونستم از مصاحبت آقاے علمیرادے استفاده ڪنم و چیزهاے بیشترےیاد بگیرم.بودن توے اون محیط برڪات زیادے داشت و انگیزه بیشترے براے توے تمام مسائل و جنبه هاے مختلف بهم می داد 💠✍🏻تا حدے ڪه غیر از مطالعه دروس دانشگاه و سایر فعالیت ها، روزے۳۰۰ تا ۴۰۰ صفحه ڪتاب می خوندم و خودم و یافته هام رو در عرصه عمل می سنجیدم.هر چند، حضور من توے اون محیط ارزشمند، یڪ سال و نیم بیشتر طول نڪشید.نشست تهران و یڪی از اون دعوتنامه ها به اسم من، صادر شده بود. آقاے علیمرادے، ابالفضل و چند نفر دیگه از بچه هاے گروه راهی شدیم. ڪارت ها ڪه تقسیم شد، تازه فهمیدم علیمرادے، من رو به عنوان مسئول جوانان ، اعلام ڪرده بود. با دیدن عنوان بدجور رفتم توے شوڪ– خدایا ! رحم ڪن، من قد و قواره این عناوین نیستم.وارد سالن ڪه شدم. جوان ترین چهره ها بالاے سی و چند سال داشتن و من، هنوز ۲۳ نشده بودم. ? . ✍ادامه دارد.....   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃