💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه صد_و_بیستم(( مرغ عشق)) 💠✍🏻اول باور نمی ڪردن. آخر در ڪیسه رو باز ڪردم و گفتم خوب بیاید نگاه ڪنید، این ڪه دیگه این همه سر به سر گذاشتن نداره. ڪیسه رو از دستم گرفت، تا توش رو نگاه ڪرد، برق از سرش پریدبچه ها راست میگه، ماره، زنده هم هست.یڪی شون دستڪش دستش ڪرد و مار رو از توے ڪیسه در آورد و بعد خیلی جدے به ما دو تا نگاه ڪرد. 💠✍🏻 این مار رو ڪی بهتون فروخته؟ این مار نه تنها مار آبی نیست، ڪه خیلی هم سمیه. گرفتنش هم حرفه اے می خواد، ڪار راحتی نیست.سعید بدجور رنگش پریده بود.ولی توے این چند روز، هر چی بهش دست زدم و هر ڪاریش ڪردم، خیلی آروم بود. – خدا به پدر و مادرت رحم ڪرده. مگه مار، ؟ ڪه به جاے حیوون خونگی خریدے بردیش؟ رو ڪرد به همڪارش مورد رو به ۱۱۰ اطلاع بده، باید پیگیرے ڪنن. معلوم نیست طرف به چند نفر دیگه مار فروخته، یا ممڪنه بفروشه. سعید، من رو ڪشید ڪنار 💠✍🏻مهران من دیگه نیستم، اگه پاے خودم گیر بیوفته چی؟ دلم ریخت مگه دروغ گفتی یڪی بهت فروخته؟ ـ نه به قرآن ـ قسم نخور، من محڪم ڪنارتم و هوات رو دارم. تو هم الڪی نترس. خیلی سریع، سر و ڪله پیدا شد. . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃