📣 معرفی کتاب
📕
تنها، زیر باران
🔺روایت زندگی شهید مهدی زین الدین
✍️ مهدی قربانی
🍀 برشی از کتاب :
گفت «اعلام کن همه جمع بشن میخوام براشون صحبت کنم.»
گفتم «حرف از موندن بزنی خودت رو سبک کردیها. این بندههای خدا از بس سختی کشیدهن و برای عملیات امروز و فردا شنیدهن خسته شدهن.
خدای نکرده حرفت رو زمین میزنن. شما فرمانده لشکری، خوب نیست اعتبارت رو از دست بدی.»
یک لبخند روی لبهایش کاشت.
دست روی شانهام زد و گفت «من از خدا یه آبرو گرفتم همون رو هم خرج راه خودش میکنم. نگران نباش.»
والسلام علیکم را گفته و نگفته صدای صلوات دشت را پر کرد.
توی یک چشم به هم زدن دورش شلوغ شد. شلوغ و شلوغتر.
از دور هرچه چشم چرخاندم نتوانستم ببینمش.
داشتم نگران میشدم که دیدم روی شانه بلندش کردند بردندش توی دل جمعیت.
همانهایی که یک صدا ساز رفتن میزدند حالا یک صدا شعار میدادند:
– فرمانده آزاده آمادهایم آماده. فرمانده آزاده آمادهایم…
از آن روز دوماه گذشت تا اولین نیروها رفتند مرخصی.
@Ketabkhaneh_keramat
┈ ••~ ❅❥🌼📚🌼❥❅~••┈
@Gharargah_mehshekan