من پریشانم و از حالِ دلم بی‌خبری جز غمِ عشـق، نیابی ز وجودم اثری مـن و دلدادگـی و سـوز و گـدازِ غـمِ تو تا ابد چاره نماندست به جز در به دری واله و مـسـت به دنبالِ ردِ پای توام نور یابم ز کف پات به این بی‌بصری؟ نه من از نورِ کف پات نصـیبم گردد نه بیفتد ز سرم عشقِ تو و شور و شری شهپرِ بالِ خیالت که همایونِ من است باز کــرده دری از خُلـــد به هر بال و پری کام یابم که تبِ عشق تو غمخوار من است گـر چـه از لعــل، نیابد دل خونین ثمـری ۱۴۰۳/۰۴/۱۰🕊 -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿